#آیه_پارت_102
بین خجالت و خنده گیر افتاده بودم. با نگرانی به دکتر یا همون فرزام که روی زمین افتاده بود نگاه می کردم که با چشم غره ای که رفت خنده ی پرستار ماسید و با سرعت از اتاق خارج شد.
- حالتون خوبه دکتر؟
دکتر سرشو تکون داد و از جاش بلند شد. سرمو از خجالت به زیر انداختم که آراسب گفت:
- فرزام تو این همه با ادب بودی و من نمی دونستم؟
فرزام به تخت او نزدیک شد و با تعجب یک تای ابروشو بالا داد و گفت:
- چطور ؟
- یک ساعته داشتی در می زدی! هر چی می گفتیم بیا تو انگار سمعک هات رو جا گذاشته بودی؟
- رو آب بخندی. داشتم با موبایل صحبت می کردم که پرت شدم تو اتاق.
آراسب خنده ای کرد و نگاهشو به من که دندونمو به لبم گرفته بودم که خنده ام در نیاد دوخت و سرشو تکون داد.
آراسب که خنده اش تموم شده بود لبخندی زد و رو به فرزام گفت:
- حالا کی مرخص می شم؟
- تو یک روز بیشتر نیست این جایی؟
- حال نمی کنم با بیمارستانتون. پرستاراش جذبه ندارن.
فرزام خنده ای کرد و مشتی به بازوش زد. با اخمی به آراسب نگاه کردم. پسره ی هیز جذبه ندارن! دیشب من بودم گل می گفتم و گل می شنیدم با ناموس مردم؟
- به پرستارهای بیمارستان من نگاه نکنی ها. خجالت نمی کشی تو این حال افتادی دست از دختر بازی برنمی داری؟
سرمو با تأسف تکون دادم. این آراسب خدایی نکرده در حال مرگ هم باشه فکر نکنم دست از دختر بازی برداره.
- حالا خیال ما رو راحت کن بگو کی مرخصم؟
فرزام تو جلد پزشکیش رفت و رو به آراسب با اخمی گفت:
- ضرب دیدگی هات زیاد خطرناک نیست بعد یک هفته خوب می شن. اما ضربه ای که به سرت زدن درست زدن به گیچ گاهت. خیلی شانس آوردی ولی یک ضربه دیگه دقیقاً همون جا ممکنه تو رو به کما ببره یا ضربه مغزی بشی.
- اون دنیا دیگه؟
- خدا نکنه، می خوای زن دایی منو بکشه!
آراسب خنده ای کرد.
- همه چی رو گفتی، این که کی مرخص می شم رو نگفتی؟
فرزام خواست حرفی بزنه که آرسام وارد اتاق شد. بوی تلخ شکلات توی اتاق پیچید. با بو کشیدن عطر شکلات لبخندی روی لبم ظاهر شد، که داد آراسب بالا رفت.
- مگه من نگفتم نرو تو اتاقم!
آرسام خنده ای کرد و رو به روی من ایستاد. بی توجه به داد آراسب لبخندی زد.
- خوبید آیه خانوم؟
@romangram_com