#آیه_پارت_101

سرمو با تأسف تکون دادم و زیر انداختم که متوجه خنده ام نشه. با تقه ای که به در خورد از جا بلند شدم و چادرمو روی سرم مرتب کردم. نگاهی به در نیمه باز کردم که کسی وارد نشده بود.
- حتماً خشکش زده دم در بیچاره!
و شروع به خندیدن کرد. نگاهمو به آراسب دوختم. خنده ام گرفته بود ولی سعی در نگه داشتن خندم داشتم. بار دیگه تقه ای به در زدن که آراسب ابرویی بالا انداخت.
- نه بابا، با ادبه هر کس که هست منتظره ما بهش بگیم بیاد داخل خوشم اومد.
به طرف در نگاه کردم.
- بفرمایید!
ولی باز هم کسی وارد نشد. آراسب مشکوک به در نگاه کرد که باز هم تقه ای به در خورد.
- بفرمایید تو رو خدا دم در بده. دارید خجالتمون می دید با این همه ادبتون.
خنده ای کردم که آراسب اخمی کرد و لبشو مثل خانوم ها به دندون گرفت که زشته نخند.
با این کارش خنده ام بیشتر شد که باز هم تقه ای به در خورد من و آراسب با تعجب نگاهی به هم کردیم که آراسب گفت:
- فکر کنم سمعک هاشو یادش رفته!
- آره فکر کنم همین طور باشه!
با تقه ای دیگه ای که به در خورد به طرف در رفتم که آراسب صدام زد.
- آیه؟
اخمی کردم.
- چند بار به شما بگم خ ...
- ولمون کن تو رو خدا.
سرمو با تأسف تکون دادم که گفت:
- نکنه تو بری در رو باز کنی بعد همین دزدا باشن بگیرن ببرنت؟
با دهانی باز نگاهش کردم. خدا نکنه روزی آراسب به کسی دلگرمی بده! شیطونه می گفت کفشت رو در بیار بزن تو سرش. انگار نگاهمو خوند که چشماشو مظلوم کرد.
- خوب حالا نزن، در رو باز کن که این آدم با شعور و با ادب زیر پاش درخت سبز شد.
با این حرفش باز تقه ای به در خورد که در رو باز کردم. که کسی از جلو چشمام رد شد و با صدای بلند گــورومپ و آخ روی زمین افتاد.
چشمامو بستم.
با صدای خنده ی بلند آراسب یکی از چشمامو باز کردم که ببینم کدوم آدم بدبختی زمین افتاده که با صدای پرستار چشمام گرد شد!
- آقای دکتر شما رو زمین چی کار می کنید؟
- نشستن کاشی ها رو تمیز می کنن، خیلی به نظافت اهمیت میدن!
خنده ی بلندی کرد که پرستار هم با آراسب شروع به خندیدن کرد.

@romangram_com