#آوای_عشق_پارت_95
صدای داد اوش بود و من کاملا بهش حق میدادم که بخواد از دستم عصبی باشه بالاخره خواهر اون بود و من نباید گوشی رو روش خاموش میکردم ...
- معذرت میخوام اوش جان ولی واقعا اینجا همه چیز بهـ ...
- ببین سیاوش واسه من فلسفه نباف فقط بگو کدوم جهنم دره ایی رفتی؟؟ ...
برگشتم و با دیدن اسم بیمارستان بهش گفتم و اونم بدون هیچ حرف اضافه ایی قطع کرد ... بعد از تماس اوش وقتی به صفحه موبایلم نگاه کردم 48 تا میس کار داشتم که بیشترشون مال اوش بود ... واقعا شرمنده شدم اخه من چه فکری کردم که گوشیمو خاموش کردم؟..بالاخره هرچی باشه اوا خواهر اوشه و اون حق بیشتری داره تا منی که بخاطر خواستگاری کردنم از اوا یه تو گوشی نوش جان کرده بودم ... چند دقیقه بعد مامان زنگ زد میخواست حال اوا رو بدونه که من مطمئنش کردم حالش خوبه و الان خوابه ... بعد قطع تماس اوش هم رسید..سریع اومد جلو و نگاهم کرد ... دستش رفت بالا و چند ثانیه بعد روی صورتم نشست ... هیچی نگفتم خیلی مردونگی کرد که فقط همینو زد من ازش انتظار بیش از این رو داشتم..چشماش از عصبانیت سرخ بود و فکش بخاطر ساییدن دندوناش بهم میلرزید..روژان سریع اومد جلو و دست اوش رو گرفت ولی اون بدون توجه بهش به سمت بیمارستان رفت روژان هم نگاه شرمنده ایی به من انداخت و پشت سر اوش حرکت کرد ... میدونستم خیلی احمقم ... دستمو تو موهام کشیدم پوف بلندی کردم رفتم و روی نیمکت سفید لم دادم ... حالا که حال اوا خوب بود خیالم راحت تر شده بود از اون استرس قبل خبری نبود نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای نگران و بریده بریده ترلا به خودم اومد معلوم بود کلی دویده ...
- اقا..اقا سیاوش ... اوا..اوا دیوونه شده ...
سریع بلند شدم ایستادم ...
- یا خدا ... چی شده؟؟
دوباره استرس دوباره تپش قلب و دوباره کند و تند شدن نیض بدنم ...
- نمیدونم بخدا نمیدونم فقط جیغ داد میزنه..
- لعنتی..
و سریع به سمت در بیمارستان دویدم ...
اوا
- نمیـخوام ... نمیـخوام باید بدن منو از هرچی خونه خالی کنین ...
romangram.com | @romangram_com