#آوای_عشق_پارت_92
اوش : - هم گروهیمو خوب دزدیدین دیگه ...
روژان : - من غلط بکنم با تو هم گروه بشم اقا..
اوش با لبخند مسخره ایی که رو لبش بود چرخید سمت روژان : - کی با شما بود خانوم بنده با دخترای دیگه بودم ماشاالله یکی از یکی خوشگلتر شما اخر صفی ...
روژان حرص میخورد و بقیه میخندیدن اوش هم دستشو گذاشته بود زیر چونشو با دقت دخترا رو نگاه میکرد و یه صدای اووووم مانندی از خودش تولید میکرد که مثلا داره فکر میکنه ...
روژی : - اوه بله البته اتفاقا منم همین نظر رو داشتم اینجا اینهمه پسر گل و اقا ریخته نیازی نمیبینم که بخوام بیام هم گروه شما بشم..
روژی هم عمل اوش رو تکرار کرد و با دقت پسرا رو زیر نظر گرفت اوش بیچاره مات مونده بود روی روژان ... یهو روژی بلند شد و نشست کنار کیان حالا هی یه چیزی در گوش کیان میگفت اونم بلند میخندید ... اشکم در اومده بود از خنده یعنی خدا خوب در و تخته رو باهم جور کرده ... خون خونه اوش بیچاره رو میخورد اونم بلند شد اومد نشست کنار ترلا و شروع کرد تو گوشش حرف زدن از یه طرف صدای کیروش بلند شده بود از یه طرفم ترلا نمیتونست خودشو جمع کنه یعنی فقط مات اونا بودم ... این وضع ادامه داشت که سیا خان هم ظاهر شدن و اومد نشست کنار کیروش و قضیه خنده ها و سر و صداهارو پرسید کیروشم خیلی شاکی بهش توضیح داد سیا یکم خندید و بعد نگاهش اومد روی من که داشتم با صدای بلند میخندیدم همشم بخاطر لج کردن با سیا وگرنه دهنم داشت پاره میشد..روژی که صحبتشو قطع کرده بود و شت با تعجب نگم میکرد کم کم جمع ساکت شدن و با بهت بهم خیره شدن یکم خودمو جمع و جور کردم و به سیما که کنارم نشسته بود نگاه کردم ...
سیما : - اوا!! ... تبی مشکلی چیزی نداری؟چرا اینجوری میخندی؟؟!انگار داری صدای دراکولا در میاری ...
با خجالت سرمو زیر انداختم و یکم من من کردم ...
- نه ... چیزه ... اخه میدونی چندتا موضوع باهم یادم اومد این شد که حواسم نبود صدام بلند شد ...
اخیییییش..خدا هیچکسو تو موقعیت من نذاره خیلی سخته واقعا ...
بالاخره پسرا رفتن واسه درست کردن ناهار و دوباره ما دخترا موندیم و بحث های جذابمون ... یکم که گذشت دیدم واقعا هم فکم درد گرفته هم اینکه گوشام دارن سوت میزنن واسه خودشون از بس حرف و جیغ و داد تحمل کردن پاشدم ایستادم و چرخیدم سمت پسرا دخترا هم تا دیدن پاشدم مثل جوجه دنبالم راه افتادن تا ببینن کجا میرم ... رفتم کنار پسرا که داشتن جوجه هارو کباب میکردن منم که اون کرم درونم فعال شده بود دلم میخواست یه کاری بکنم ولی اخه چی؟؟برگشتم سمت دخترا و یکم بردمشون تا از کنار پسرا بریم تصمیمو باهاشون درمیون گذاشتم اونا هم موافق بودن فقط نمیدونستیم چیکارشون بکنیم ... بعد از چند مین سکوت یهو ترلا بشکنی زد و دوید سمت کیروش مثل کوالا ازش اویزون شد و با ناز هی یه چیزی گفت کیروشم با لبخند و نگاهی شیفته دست کرد تو جیبش و سوئيچ ماشینش رو داد به ترلا..چشمامو ریز کردم معلوم نیست باز این دختر چه نقشه ایب تو کلشه ... ترلا رفت و جلدب برگشت کنار ما ... دستش یه ظرف پلاستیکی دردار کوچیک بود و توش یه چیز نارنجی رنگ ...
ترلا : - بچه ها این یه وسیله کاملا سرگرم کننده و کاملا ازار دهنده و کاملا بی تربیتانه است ...
در ظرف رو باز کرد مایع توش تقریبا مثل ژله بود که یکم ژلاتین هم داشت و فقط یکم سفت بود(جون من توصیفو حال کردین؟نه خداییش؟؟)ترلا مایع رو اورد بیرون و با فشار دوباره گذاشتش توی ظرف که یه صدای بی تربیتی تولید کرد و هممون رو خندوند سریع ظرفو ازش گرفتم و دوباره رفتیم سمت پسرا طاها پشت اتیش بود و خم شده بود تا سیخا رو جابه جا کنه با دخترا همه یه گوشه کنار طاها جمع شدیم و طوری که کسی متوجه نشه صدا رو دراوردیم ... سریع دستمو کشیدم عقب و با دخترا شروع کردیم خندیدن ... طاها بیچاره راست وایساده بود و سرخ شده بود پسرا هرکدوم یه چیزی گفتن و خندیدن طاها هم رفت عقب و نشست کنار باباها ... نفر بعدی اوش بود که اومد جلو تا سیخایی که هنوز نصفشون برگردونده نشده بودن رو برگردونه همین که خم شد بازم همون عمل تکرار شد منتها مدتش طولانی تر بود ... اینبار دیگه از خنده میخواستم زمینو گاز بگیرم اوش خودش متعجب بود و هی یه چیزی میگفت که ما بیشتر خندومو بگیره ... اوش از رو نرفت و دوباره خم شد که اینبارم همون کارو کردیم ولی اروم تر و کوتاه تر شد اونقدر با دخترا خندیدیم که صورتم سرخ شده بود فک و گوته هامم بخاطر باز بودن زیاد از حد دهنم درد گرفته بود..
اوش : - ای بابا اقا قبول نیست یعنی چی حکایت ما هم شده اش نخورده و دهن سوخته ...
بازم خندیدم که اوش یه چشم غره رفت بهمون نشست کنار طاها ... سیاوش خیلی جدی اومد جلو و خم شد تا سیخا رو برداره چون اماده ششده بودن دیگه همین که خم شد ظرفو برد پشت سرشو صداشو دراوردم بازم همه خندیدن ولی سیاوش بازم خونسرد داشت کارشو میکرد دوبار دیگم همین کارو کردیم ولی انگار نه انگار سیاوش خیلی شیک بلند شد و همون جور که از جلون رد میشد صداشو شنیدم..
- حداقل یکم حرفه ایی تر وارد عمل میشدی که ادم نفهمه چی شد ...
و رفت به همین راحتی ... رفت و منو گذاشت تا از حرص داغون بشم اخرم ظرفو پرت کردم تو بغل ترلا و رفتم سمت مامان اینا ...
اخمام تو هم بود حس میکردم میتونم اولین کسی که اومد طرفمونو بکشم یا گردنشو بشکنم ... بمیر سیاوش که شادی به من ندیده همچین میگه گفت انگار من خیلی ناشیانه این کارو کردم البته یکم شاید ولی به رو اوردن نداره که حداقل میتونست بگه من فهمیدم نه مسخرم کنه واقعا که ...
romangram.com | @romangram_com