#آوای_عشق_پارت_91


بعد از اینکه دوباره اظهار خوشبختی کردیم به سمت بقیه راه افتادیم ... جلوتر از همه میرفتم تا راه رو بهشون نشون بدم نزدیکای مامان اینا بودیم که ایستادم و رو کیروش کردم ...

- شما همین راهو مستقیم برین مامان اینارو میبینین ببخشید من یه کار کوچیک با اوا دارم زود میایم ...

کیروش زود قبول کرد و رفت جلو زیرچشمی به اوا که با اخم نگاه میکرد نگاه کردم ... طاها و ترلا هم پشت سر کیروش راه افتادن حالا فقط من بودمو اوا ... سریع رفتم طرفش و بازوشو کشیدم اونطرف تر که یکم صداش دراومد برگشتم سمتش ... از دستش عصبانی بودم ... کلافه دستی بین موهام کشیدم و همونجا نگهش داشتم یه دستمم به کمرم بود..زل زدم تو چشماشو با صدایی که کمی عصبی بود بهش توپیدم ...

- یک دیگه حق نداری دور و بر این پسره کیان ببینمت که اگه دیدم عواقبش پای خودته ...

دو نباید توی جمعی که پسرم توش هست با صدای بلند بخندی و شوخی کنی من هم جنسای خودمو میشناسم پس بهتره خودت رعایت کنی تا دیگه بهت گوشزد نکنم ...

سه اجازه نداری به هیچ پسر نامحرمی دست بدی یا باهاش شوخی کنی متوجه ایی؟..

چهار خوش ندارم دور و بر این پسره طاها ببینمت ...

پنـ ...

با بلند شدن دست اوا و نشون دادن علامت استپ منم ساکت شدم و بهش خیره شدم ...

- میبینم که خیلی دور برداشتی اقا پسر چیه فک کردی خبریه که داری واسه من اقا بالاسر بازی در میاری؟نه جونم بیخودی وقتتو واسه گفتن این چرندیات هدر نده ... من با هرکی دلم بخواد میرم ... هرچقدر دلم بخواد بلند صحبت میکنم..با هر پسری که دلم بخواد دست میدم و شوخی میکنم ... با هرکسی هم که دلم بخواد گرم میگیرم و دور و برش میرم..مشکلیه؟؟فک کردی با گفتن این حرفا منم سرمو میندازم پایین و مثل دخترای تو سری خور میگم چشم؟؟نه عزیزم تو برو واسه یکی اینجوری فیلم بازی کن که خودش اخر اینکارا نباشه و در اخر تو هیچ کس من نیستی که اینجوری بهم دستور میدی نه پدرمی نه مادرمی نه برادرم پس دیگه نمیخوام واسم رگتو بندازی بیرون و صداتم بندازی تو سرت متوجه ایی که؟؟

با شنیدن حرفاش جوری عصبی شدم که اگه میتونستم یکی میزدم تو گوشش اینبار عصبی تر از قبل با صدای بلندتری تقریبا داد زدم ...

- اوا خوب توی اون گوشات فرو کن من نمیذارم هیچکس غیر خودم تورو به دست بیاره تو عشق منی و من راحت از همه چیزم نمیگذرم و اونو دو دستی تقدیم رقیب نمیکنم ...

با تموم شدن حرفم با قدمای محکم و بلندی که حاکی از عصبی بودنم بود به سمت دیگه ایی از جنگل رفتم ... واقعا نیاز به ارامش داشتم و چه مسخره داشتم فرار میکردم از جایی که منبع ارامشم بود و من به دنبالش داشتم توی جنگل عصبی حرکت میکردم ...

آوا





با اعصاب خرابی رفتم سمت بقیه ... پسره احمق انگار کیه که واسه من یک دو میکنه یکی نیست بهش بگه تو چیکاره حسنی اخه؟ ... رسیدم بهشون و نشستم کنار دخترا خاله ازم پرسید سیا کجاست که منم شونه ایی بالا انداختم ... خب واقعا هم نمیدونستم هم اینکه به من چه هر کجا که میخواست باشه ... داشتیم با دخترا میگفتیم و میخندیدیم که پسرا هم اومدن نزدیکمون و نشستن کنارمون ...


romangram.com | @romangram_com