#آوای_عشق_پارت_90

روژان با لبخند : - الانم نیستن مادر جون ماشاالله یه گروه میتونن تشکیل بدن ...

اوش : - البته من بقیه رو نمیدونم میتونن گروه تشکیل بدن ولی من از الان اعلام کنم منو زنم دوتایی یه گروهیم بقیه به فکر خودشون باشن ...

بعد رو به روژان که سرخ شده بود ادامه داد ...

- عزیزم بیا بریم ما گروهمون تکمیله فقط باید ثابت کنیم که تو زنمی ...

روژان سرشو بلند کرد و هم زمان که ظرف جلوشو به سمت اوش پرتاب میکرد جیغ کشید ...

- اوش خیلی بـدی ...

اوش با خنده جا خالی داد و ظرف یکم اونطرف تر افتاد رو زمین ... همه به خنده افتاده بودن و چیزی نمیگفتن فقط گاهی اوا چیزی میپروند و باعث میشد روژان بیش از پیش خجالت بکشه و تو خودش فرو بره..بعد از چند مین جو ارومتر شده بود که صدای زنگ گوشی اوا باز بلند شد اینبار هیچکس جز من نگاهش نکرد بعد از دیدن شماره سریع بلند شد و همون طور که به سمت ماشینا میرفت جواب داد..سریع بلند شدم و دنبالش راه افتادم ... دختره بی فکر اخه نمیگه یهو راه رو گم کنه و اتفاقی براش بیافته؟؟ ... رسیدیم به ماشینا که دیدم یه دختر هم سن و سالای اوا از ماشین پیاده شد و دوید سمت اوا با جیغ و داد حرف میزدن و میخندیدن ... همون لحظه دوباره دوتا در جلو باز شد و دوتا پسر ازش پیاده شدن..قیافه هاشون برام اشنا بود از دور میدیدم که رفتن سمت اوا و اون دختره که به احتمال زیاد همون ترلا بود..رسیدن بهشون و با لبخند به اوا دست دادن..اخمام رفت توهم چه معنی میده اوا با هر پسری دست بده؟؟ ...

بالاخره بعد از شوخی خنده باهم راه افتادم به این سمت ولی کاملا مشخص بود که اوا راه رو گم کرده و نمیدونه باید از کدوم طرف بره..سرمو با تاسف تکون دادم و رفتم سمتشون اوا با دیدنم اخماش رفت تو هم سرشو به طرف دیگه ایی چرخوند ... رسیدم بهشون و با پسرا دست دادم و با ترلا هم فقط سلام و احوال پرسی مختصری انجام دادم ...

ترلا : - اوا جون نمیخوای معرفی کنی؟؟

اوا بی حوصله یه نگاه بهم انداخت و دستشو گرفت سمت ترلا ...

- ترلا خواهر و بهترین دوست و همکلاسیم ...

دستشو برد سمت پسر کناریش ... یه پسر با چشمای قهوه ایی تیره و موها و ابروهایی که روشن تر از چشماش بودن..رنگ پوستش سفید بود لب و دهن مناسبی داشت و خلاصه تو نگاه اول خوب بود ...

- کیروش ... نامزد و عقش ترلا خانوم ...

و با شیطنت به ترلا که حرص میخورد و خط و نشون میکشید نگاه کرد..خندم گرفت ولی سعی کردم جلو خودمو بگیرم..دست اوا رفت سمت پسر اخری..چشم و ابرو مشکی با پوست سبزه تند و بینی و دهن مناسبی که به لبخندی باز شده بود ...

- طاها خان داداش ترلا خانوم که هنوز مزدوج نشده و به قول معروف دم به تله نداده ...

از لحن حرف زدن اوا خوشم نیومد انگار زیادی باهاش راحت بود ... اوا نگاهش کشیده شد سمت منو زل زد تو چشمام و منو دیوونه ر کرد ...

- ایشونم سیاوش خان ... پسر بهترین دوست مامانم که سالها خارج بودن البته با خانواده ...

اخم رو پیشونیم با معرفی اوا بیشتر شد..توقع نداشتم منو اینقدر دور ببینه که حتی دوستم به حسابش نیام ... تو دلم به خودم پوزخند زدم ... چیه سیاوش خان نکنه انتظار داشتی بگه اینم سیاوش عشق من؟! ...

romangram.com | @romangram_com