#آوای_عشق_پارت_84
- به به سلام اوا خانوم ... صبح بخیر چرا اینقدر زود بیدار شدی؟همش یه ساعته خوابیدی ...
یه نگاه به ساعت انداختم ... راست میگفت ساعت 7 بود ...
- نمیدونم دیگه بیدار شدم خوابم نبرد گفتم بشینم تا بقیه هم بیدار بشم تو چرا نخوابیدی دیگه؟!
کیان شونه ایی بالا انداخت و نشست ...
- من عادت دارم ساعت 5 بیدار میشیم تا 6 ورزش میکنم دوساعت بعدشم صبحانه میخورم ولی چون زود بیدار میشم حتما باید عصرا بخوابم تو چی؟! ...
اوهو ... نکنه داره از خصوصیاتش میگه تا باهم اشنا بشیم؟..خب اره دیگه چقدر خنگی تو دختر الان توهم باید بهش بگی از خواب بعداز ظهر توی همه روزا متنفری و فقط گاهی اوقات خوبه ... اره همینو بگو..
- خب من روزایی که مدرسه ندارم تا 9 صبح یا بیشتر خوابم و از خواب بعداز ظهر هر روزه خوشم نمیاد راستش. به نظرم فقط گاهی مزه میده ...
یه لبخندم بهش زدم که جوابمو با لبخند قشنگی داد ... با صدای نرجس خانوم هردو به عقب برگشتیم ...
- سلام اوا جان خوب خوابیدی عزیزم؟چرا روی کاناپه خوابیدی؟!
به لبخند مهربونش جواب دادم و بلند شدم از روی صندلی ...
- سلام نرجس خانوم ممنون خوبم ... نه دیشب مشکلی نداشتم دیگه دیدم دخترا ناراحتن گفتم حالا امشب من اینجا بخوابم مشکلی نداره..
اوه اوه ... بابا من بلد بودم اینجوری حرف بزنم و رو نمیکردم؟!..
عزیزم با من راحت باش نرجس صدام کن وقتی میگن نرجس خانوم حس اینکه خیلی پیرم خفم میکنه ...
- چشم نرجس جون خوبه؟!
چشمکی زد و نشست رو به روی ما ...
- اره اینجوری بهتره ...
خنده ی کوتاهی کردم و منم نشستم ... از هر دری با نرجس جون و کیان حرف زدیم و من تازه پی بردم که چه خانواده ی خوبی هستن و مخصوصا نرجس جون خیلی با محبته ... با صدای صبح بخیر روژان به سمت پله ها برگشتم ... با دیدن چهره پف کردش منو کیان زدیم زیر خنده ... بیچاره نمیدونست چی شده و ما واسه چی مثل خل و چلا میخندیم که با اومدن سیما و پشت سرش هم اوش که مثل مشنگا بهمون بگاه میکرد منو کیان یه لحظه بهم نگاه کردیم و باز زدیم زیر خنده..نمیدونم روژان چی به اوش گفت که اخماش جمع شدم و اومد سمت ما ...
- شماها خجالت نمیکشین زن منو مسخره میکنین؟!
romangram.com | @romangram_com