#آوای_عشق_پارت_82

بیشعوووور ... عصبی نگاهش کردم و رومو ازش گرفتم و. به پنجره نگاه کردم ...

- نخیررررم فقط میخواستم بگم در اتاق قفله یه کاری کن تا من برم بخدا دارم میترکم ...

به چشماش نگاه کردم که برق میزد..خدایا میشه فقط معنی نگاه اینو بفهمم؟؟ ... بقیه به درک..

- نکنه یادت رفته تو هنوز از من عذرخواهی نکردی پس فعلا همینجا هستیم ...

با حرص نگاش کردم ... دیگه فکر کنم رنگم زرد شده بود ... واقعا حالم بد بود حس میکردم تکون بخورم رسوا شدم ... حس ادمی رو که ربع ساعت پشت در دستشویی میایسته تا طرف بالاخره دل بکنه و بیاد بیرون رو الان کاملا درک میکردم و قسم خوردم هیچکس رو پشت در دستشویی منتظر نذارم ...

- سیا فک نمیکردم اینقدر عقده ایی باشی که تا حالا منتظر یه عذرخواهی کوچیک از من باشی ...

فکر میکردم حرفم براش گرون تموم میشه چون مسلما همه پسرا غرورشون در مرحله اوله ولی در کمال تعجب من دیدم سیا پوزخندی بد و پتو رو دور خودش محکم پیچید ...

- منم فکر نمیکردم اینقدر مغرور باشی که حاضر نمیشی بخاطر رفتار زشتت یه عذرخواهی کوچیک بکنی ازم ...

حرصم گرفت..پسره بیشعور ... من دستشویی دارم مامـان ... به زور بلند شدم رفتم طرف پنجره میدونستم هیچ شانسی ندارم ولی چیکار کنم خب..باید به بابا بگم لب هر پنجره یا یه نردبون بزنه یا توی هر اتاق یه دستشویی بسازه..با خم شدنم از پنجره کله یه نفر رو دیدم که داشت میرفت سمت در ویلا ...

- هی اقاهـه ...

ایستاد و یکم اطرافش رو نگاه کرد هنوزم واسم قابل شناسایی نبود ...

- بالا رو نگاه کن منو میبینی..

با بلند کردن سرش فهمیدم کیانه لبخند گشادی براش زدم و واسش دست تکون دادم..

- چیه جوجه بالا چیکار میکنی؟!..

- اگه کمکم کنی بیام از اینجا پایین بهت میگم ...

- مگه خدا در رو ازت گرفته..

- نه تو کمک کن موضوع رو بهت میگم..

سرشو تکون دادم و وسایلی که دستش بود رو گذاشت پایین ...

romangram.com | @romangram_com