#آوای_عشق_پارت_8
- ا ... ارسلان خان اینا چیه ؟ مگه من درختم اینجا !! نا سلامتی زنتم بجای اینکه منو بغل کنی دخترتو بغل کردی ؟
بعد اومد و یه مشت توی بازوی بابا زد و گفت : دختر پرست..ادم فروش ... شبم برو پیش دخترت بخواب ... ایـش..
روشو کرد اونور و رفت توی اتاقش ... منو اوش از خنده مرده بودیم ولی بابامک بیچاره همچین با تعجب و بیچارگی به در اتاق زل زده بود که ادم دلش براش مرغ سوخاری میشد ... میدونستیم که اینا همه از شیطنت و ناز مامانه ولی بازم بابا دلش نمیاومد اینجوری ببینه مامانو ... بعد از چند دقیقه بلند شد و گفت : بلند شو دختر که زنمو ناراحت کردی ... ببین حالا الان باید برم منت کشی همینو میخواستی ؟ دوباره خندیدیم و بابا رفت تو اتاق مامان ...
تا شب خیلی خوش گذشت..مامانم وقتی از کیوان و ناهار ازم پرسید همون جوابی که به کیوان داده بودم واسه اینا گفتم ...
********************
- اهای دختره ی ورپریده بگو ببینم تنها تنها کیف داره ؟ ..اون پسره کی بود ها ؟ کجا بردت ؟ خوش گذشت ؟
با خنده برگشتم و به ترلا که پشت سرم بود نگاه کردم..خیره شدم تو چشمای ابیش ... ترلا مامانش یه امریکایی بود ... موهای بور و چشمای ابی و پوست سفید ... ترلا هم کپی مامانش بود ... ولی برعکس اون طاها داداشش به باباش رفته بود که ایرانی بود ... چشم ابرو مشکی و موهای قهوه ایی تیره با پوست گندمی ...
- یادم باشه به کیروش بگم که من تموم شدم برو سراغ یکی دیگه ...
با این حرفش پقی زدم زیر خنده ... معلوم نبود چقدر نگاهش کردم که اینو گفته ... همینطور که غر غر میکرد بردمش و نشوندمش روی صندلیش و شروع کردم واسش قضیه کیوان رو تعریف کردن ... وقتی حرفام تموم شد گفت : بابا چرا ردش کردی خل و چل ؟ با تعجب گفتم : چطور ؟ ... با جدیتی که ازش یعید بود گفت : ببین اوا تو الان 18 سالته..من برات نگرانم ... اولش که گفتی خواستگارت بودی خیلی خوشحال شدم اما وقتی گفتی ردش کردم ... مکث کرد و سرشو به طرفین تکون داد : متاسفم برات ولی به جمع ترشیدگان خوش امدی عزیزم ...
وقتی اینو گفت تا دو دقیقه کلا هنگ بودم ... یعد وقتی فهمیدم چی شده بلند شدم و تا زور داشتم زدمش و اونم فقط خندید ...
*******************
romangram.com | @romangram_com