#آوای_عشق_پارت_9




وقتی رسیدم خونه مامان گفت عمه زنگ زده و خواستگاری رو کنسل کرده کلیم گله و شکایت و نیش و کنایه بارمون کرده ...

با خوشحالی بی توجه به اون قسمت گله و شکایت پریدم توی اتاقم ... لباسامو عوض کردم و از بالا داد زدم مامان من با بابا و اوش ناهار میخورم وقتی اومدن بیدارم کنین ... اونم گفت باشه و من به سمت تختم که انگار جاذبش از جاذبه زمینم بیشتر بود کشیده شدم و به ثانیه نرسید رفتم تو عالم بیخبری و خواب ...





یه هفته گذشته بود و زندگی من روی روال همیشگیش پیش میرفت ... آوش هنوز برنگشته بود ... تعجب کرده بود این اگه خود دانشگاهم بخواد براش مرخصی رد کنه این قبول نمیکنه حالا چی شده دوهفته رو با هزار تا دنگ و فنگ از دانشگاهش اجازه اومدن گرفته خود داند و خدای خود ...

مثل همیشه بعد از کلاس با ترلا اومدیم بیرون ... دم در ازم خواست امروز دیر تر برم خونه تا وقتی تاکسیش بیاد دنبالش و بعد من برم ...

کنار در اصلی حیاط بودیم داشت با اب و تاب از برنامه هاش با کیروش میگفت که صدای بوق ماشین نگاهمونو دوخت به طرف خیابون ... یه 206 مشکی اسپرت ... خدایا چقدر این ماشین اشناست!! من کجا دیدمش اینو ؟ ! ...

چشمامو ریز کرده بود و داشتم به ماشین نگاه میکردم و به مغز فندقیم فشار میاوردم تا بشناسمش ولی دریغ از یه جرقه کوچولو ... تا دیدم که شیشه داره میاد پایین همچین بهش زل زدم که انگار قرار بود چه کسی رو پشت اون شیشه های دودی ببینم که با دیدن آوش توی ماشین میخواستم از زور حرص خودمو بزنم ... یعنی به منم میگن خواهر ؟ اخه خنگ کدوم ادمی رو دیدی که ماشین داداششو نشناسه ؟ - خب چیکار کنم الان چند ساله که دوساله که با هواپیما میاد تهران این دفعه هم استثنا بوده وگرنه با همون وسیله غول اسا میاومد ...

با شنیدن صدای دوباره بوق ماشینش برگشتم سمت ترلا تا خدافظی کنم که دیدم نیست ... اه این کی رفت ؟ شونمو انداختم بالا و رفتم سمت اوش سریع سوار شدم وسلام کردم ...

- علیک سلام معلومه دو ساعاته داری کجا سیر میکنی ؟

نگاهی بهش انداختم و گفتم : داشتم به این فکر میکردم که چرا همه با ماشین میان دم در مدرسه دنبالم وقتی راهم این قدر نزدیکه ؟ (اره جون خودت به همه چی فکر کردی جز این)

ابروهاشو انداخت بالا گفت : مگه کی دیگه اومده دنبالت ؟

شونه هامو انداختم بالا و گفتم : کیوان

یه اهان زیر لبی گفت و ادامه داد : پایه ایی ناهار بریم بیرون ؟

- افتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی ؟

با خنده گفت از شمال ... برگشتم سمتش : - چیه کبکت خروس میخونه ؟ شنگولی! چه خبره ؟


romangram.com | @romangram_com