#آوای_عشق_پارت_57


تعجب کردم ... این از کجا فهمید اخه؟! ...

- تو چی میگی سیما؟!این چرت و پرتا چیه سر هم میکنی ...

- ببین سیاوش من خواهرتم و خوب میشناسمت تویی که اینقدر وسواس داشتی روی لباسات با کار اوا حتی دعواش هم نکردی حتی گفتی معذرت خواهی هم نکنه یا خیلی رفتارای دیگه که الان نمیگم ...

وای خدا ... یعنی اینقدر تابلو بودم؟!..

- سیما کس دیگه ایی هم میدونه یا فقط خودتی؟!

- ا ... پس درسته اره؟! سیا یه سوال تو چجوری در عرض یه هفته عاشق این شدی؟!

- اول اینکه سیا نه سیاوش دوم اینکه فضولی نکن سوم اینکه این به درخت میگن اسمش اواست..

- اووووووو ... حالا اینقدر اوا گفت سیا بهت برنخوردا من که گفتم میگه سیا نه سیاوش..

دوباره چشمامو بستم و لبخند محوی زدم..

- اوا فرق میکنه اون عشقه منه تو خواهرمی ...

یهو سیما بلند زد زیر خنده و من فهمیدم خودمو لو دادم ... عصبی نگاهش کردم که خندشو خورد و دراز کشید روی تخت..

- اوکی داداشی میدونم خسته ایی پس بخواب..

دوباره چشمام رو بستم و به این فکر کردم تا عاشق شدن اوا جلوی چند نفر دیگه باید دستم رو بشه ...

******************

آوا






romangram.com | @romangram_com