#آوای_عشق_پارت_40
- مگه من چمه که نباید شوهر تو بشن؟! ...
با اون سر دردم با سرعت نور برگشتم سمتش که فکر کنم گردنمم شکسست ... یا پنج تن یا چهارده معصوم این زامبه از کجا پیداش شد یهو؟!
اب دهنمو قورت دادم و با من من به صورت عصبانیش نگاه کردم ...
- هی..هیچی اصن کی از تو بهتر؟!.. من از خدامم هست اصلا بیا فردا خودم میبرمت محضر عقد میکنیم مهریمم هیچی نمیخوام جز تورو ...
با تموم شدن حرفم اوش و سیاوش پقی زدن زیر خنده ... اوش بین خنده گفت :
- مرسی داداش سیاوش جذبت عالی بود ...
با تعجب بهشون نگاه کردم و بعد از چند لحظه که متوجه شدم چی به چیه عصبانی شدم ... اینا دو ساعت منو سر کار گذاشتن و دارن هر هر به من میخندن انگار دیشب تو اب نمک خوابیدن اه ... با اخم سرمو بلند کردم که بازم درد پیچید توی سرم و یه اخ کوچولو گفتم ... با همین اخ باعث شد خنده سیاوش قطع بشه و سریع بیاد سمتم ...
- اوا خوبی؟!..سرت درد میکنه؟!میخوای دکتر خبر کنم؟! ...
وقتی سیاوش رو اینجوری دیدم تعجب کردم ولی وقتی یه فکر شیطنت امیز اومد تو سرم اون موضوع رو بیخیال شدم و شروع کردم به آه و ناله کردن ... سیاوش بیچاره هرچی من میگفتم انجام میداد کم مونده بود خندم بگیره ... دوبار فرستادمش از پایین برام خوراکی بخره ... بهش گفتم باید شام بهم بده ... قرار شد تا یک هفته هم جورابامو بشوره ... خدا میدونه کجا بود فکرش که فقط تند تند قبول میکرد و هرچی من میگفتم سریع میگفت چشم ...
- سیاوش ... آخ ... دست میکنی تو دماغت؟!..آی خوهش میکنم ...
سیاوش سریع گفت چشم و تا اومد دست کنه تو دماغش منو اوش دیگه نتونستیم جلوی خودمونو بگیریم و زدیم زیر خنده ... با اینکه وقتی میخندیدم سرم درد میگرفت ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم ... سیاوش که تازه فهمید موضوع از چه قراره عصبی رفت سمت در ...
- اوش لطفا به خواهرت بگو سریع اماده بشه تا من برم حساب کنم پول بیمارستان رو ...
و رفت..اوش اومد و دوتا ضربه ی اروم زد پشتم و گفت :
- خواهری خیلیم اذیتش نکن چیزی که عوض داره گله نداره گفته باشم ...
و اونم اروم رفت بیرون ... منم بی توجه به حرفی که اوش گفته بود از تخت اومدم پایین و رفتم سمت در ...
توی ماشین هیچکس هیچی نمیگفت..رو کردم به اوش و گفتم :
- اوش مامان خبر داره؟!
اوش یه نگاه از توی ایینه بهم کرد و جواب داد ...
romangram.com | @romangram_com