#آوای_عشق_پارت_193


با لبخند سرشو به نشونه مثبت تکون داد ...

- اوهوم البته موقع چیدنش پدرمو در اورد ولی چه میشه کرد عاشقم دیگه..

با ذوق دستامو بهم کوبیدم و پریدم بالا و یه ماچ از لپش کردم ... با ایستادن اسانسور سریع رفتم بیرون ... کلید روی در بود و با یه روبان تزعین شده بود..با ذوق درو باز کردم پا گذاشتم داخل خونه ... چراغ ها همه روشن بود ... از راهروی کوتاه و پهن که گذشتم سمت چپم حال بود ... یه ال سی دی بزرگ روی دیوار نصب شده بود و جلوش کاناپه ی ال مانند با کلی بالش های کوچولوی مربعی روش..ترکیب حال از رنگهای قهوه ایی و سبز ملایمی بود ... کاناپه به رنگ سبز و بالش هاش سبز و قهوه ایی..میز مربع بزرگ جلوش چوبی بود و فرش زیرش هم قهوه ایی بود..دیوار ها با کاغذ دیواری سبز و قهوه ایی پوشیده شده بود و پرده هم سبز و قهوه ایی بود و جالبترین چیز گلدون کریستال که زیرش سبز بود و هرچی بالاتر میاومد رنگ سبزش کمتر میشد با گلهای چوبی قهوه ایی توش بود ... واقعا قشنگ بود..وسط حال رو به روی تلویزیون بود که سمت چپم اشپزخونه اپن رو دیدم..تمام کابینت ها از چوب بود و اینبار قهوه ایی و کرم ست اشپزخونه بود ... برگشتم کنار همون راه روی ورودی که سمت راستش با دوتا پله به سمت پایین میرسیدم به پذیرایی ... پذیرایی بزرگی که مبل های بزرگ چوبی و ابی دور تا دورش چیده شده بود ... تمام پذیرایی ابی و قهوه ایی بود ... از اینکه یه رنگ ثابت توی کل خونه بود خوشم اومد ... سمت راست پذیرایی در اتاقی بود که با از کردنش میز دوازده نفری چوبی کنده کاری شده رو به رو شدم ... با لبخند درو بستم و برگشت سمت سیاوش ...

- تو معرکه ایی سیاوش..اینجا فوق العادست ... عاشقش شدم ...

با لبخند دستشو به سمت راهرویی که رو به روی راه روی ورودی بود نشون داد ... را روی کوتاهی بود و دوتا در رو به روی هم داشت که یکی حمام و دیگری توالت بود ... اخر راهرو به دو طرف راه داشت ... رفتم سمت راست و در اولین اتاق رو باز کردم ... اتاق مهمان بود که دکورش به رنگ گلبهی بود ... در اتاق دومو باز کردم ... اتاق کار سیاوش بود ... اخر راهرو هم در کوتاهی بود که انباری کوچیکی محسوب میشد ... برگشتم و رفتم سمت چپ ... فقط یه در داشت ... اروم در اتاق رو باز کردم ... بالاخره دیدمش ... اتاق خوابمون بود ... با دهن باز نگاش میکردم ... ست اتاق شیری و سفید و خاکستری بود ... تخت بزرگ سفید وسط اتاق که پر بود از بالش های کوچیک خاکستری و سفید ... دور تمام تخجت حریر بود و واقعا رویاییش کرده بود ... دیوار ها همه شیری رنگ و خط های خاکستری هم توش دیده میشد ... کمد ها و میز ارایشی شیری رنگ وسایل اتاق رو تکمیل میکردن ... واقعا اتاق موجی از ارامش بود ... با خنده رفتم داخل و خودمو انداختم رو تخت ...

اون شب گذشت و منو سیاوش، ما شدیم ... مایی که جدا نشدنی اند و از اون لحظه زندگی مشترک من با دنیای جدیدی اغاز شد ...





ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز ذرین شاخه ها پربار تر

ای در بگشوده بر خوشید ها

در هجوم ظلمت تردید ها

باتوام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر،جز درد خوشبختیم نیست

ای دو چشمانت چمنزاران من


romangram.com | @romangram_com