#آوای_عشق_پارت_187
منو سیاوش با تعجب به مامان که حرص میخورد وغر میزد نگاه میکردیم ...
- وا..مامان ... کی رو میگی شما؟؟ ...
مامان نگام کرد و غرغراش رو قطع کرد ...
- عمه تون رو میگم ... ندیدی چجوری حرف میزد؟ ... انگار دختر من هیچ خواستگاری نداشت و فقط منتظر بود پسر چهارچشمی خودش بیاد ... اخرم چشمتون زد ... منکه میدونم چشم این زن از نیش مار و عقربم بدتره ...
از غرغرای مامان هم خندم گرفته بود هم تعجب کرده بودم ... خدایا مادره داریم؟ ... نشسته جلو دومادش از خواهر شوهرش بد میگه ... بیچاره سیاوش همینجور مات مونده بود رو مامان ... مامانم بعداز توصیه فراوون برای پایین اومدنم بالاخره قصد رفتن کرد ... همین که مامان رفت به سیاوش نگاه کردم و یهو پق زدم زیر خنده..اخی طفلی قیافش شده بود علامت سوال..با خندیدن من بهم نگاه کرد و اونم خندید ...
- میگم اوا مامانت دل پری از عمت داشتا ... البته شایدم حق داشت ...
سرمو به چپ و راست تکون دادم و اینبار بیخیال کلاس شدم و همونجور بدون کفش خواستم برم که سیاوش دستمو گرفت ...
- هی هی هی ... کجا پابرهنه؟؟..
مظلوم نگاش کردم ...
- من دیگه کفش پاشنه بلند نمیپوشم ...
سیاوش خندید و سفت بغلم کرد ...
- منم نگفتم اونا رو بپوش چون خودمم دیگه اجازه نمیدم بهت ولی خب تو توی این اشفته بازار یه صندل نداری؟ ...
یکم فکر کردم ...
- اووووم ... چرا دارم ...
بعد با ناراحتی اضافه کردم ...
- ولی قدیمیه سیاوش ...
سیاوش بازم یکم فشارم داد ...
romangram.com | @romangram_com