#آوای_عشق_پارت_185
چهرم شد علامت سوال ...
- خب من فقط عکسشو میخوام که ...
سیاوش بازم بخاطر بچگی و سادگی خودم و سوالم خندش گرفت و بلند خندید ...
بابا اخه چه فرقی میکنه؟ ... بالاخره مردی گفتن زنی گفتن ... عیبه بابا عیبه ...
- اووووووه ... بیخی سیا جون ... مردو و زنو ولش کن ... تو فعلا این سوژه رو بچسب ... بخدا بیا یکی از دامنای منو با یه لباس زنونه سایز بزرگ بپوش ... خودمم ارایشت میکنم بعد این گیره هارو بزن ...
بلند خندیدم و دوباره ادامه دادم ...
- وای خدا عالی میشه ... اصلا چرا تاحالا به فکرم نرسیده بود؟؟ ...
سیاوش فقط با دهن باز نگاهم میکرد..بیچاره فکر کنم هنگ کرده بود ... ولی من واقعا تصمیم داشتم همچین کاری رو بکنم ... حتی اگه مثل اوندفعه خواب باشه ...
- فک کنم علاوه بر پات مختم مشکل پیدا کرده ... بهتره زودتر بریم یهو دیدی گفتی همینجا واست سه شکم بزام ...
اول یکم نگاش کردم بعد ترکیدم از خنده ... از تصور این که سیاوش حامله بشه و بچه به دنیا بیاره خندم شدت میگرفت..این دیگه اخرش بود و مضحک ترین چیزی که ممکن داشت وجود داشته باشه ... از خنده های من سیاوش هم خندش گرفته بود و میخندید ... بعد از اینکه خندمون تموم شد سیاوش نرم گونم رو نوازش کرد و بوسید ...
- خب خانوم گل حالا که خوب مسخرم کردی میذاری برم کارای ترخیصت رو انجام بدم؟؟ ...
با لیخند سرمو به نشونه اره تکون دادم ...
- شیطونک من..
بعد از این حرف با دستاش از کمر بلندم کرد و اروم گذاشتم روی تخت ... با یه لبخند ازم جدا شد و رفت بیرون ... بعد از ده دقیقه با دکتر وارد شد ... با دیدن دکتر اخم کردم ... هنوز یادم نرفته چقدر از دستش درد کشیدم هرچند که اون وظیفش رو انجام داده بود ... دکتر بعد از چندتا سوال چیزی روی برگه نسخه نوشت و به دست سیاوش داد و بعد گفت میتونم برم ... خواستم از تخت بیام پایین که یهو دیدم بین زمین و هوام..سیاوش بلندم کرد و با خودش برد سمت در ...
- ا سیاوش..نکن زشته من خجالت میکشم ...
نرم و مردونه خندید ...
- دلم میخواد ... اصلا دوس دارم ... زنمی ... دوس دارم همش بغلت کنم..به دیگران چه مربوط؟؟
romangram.com | @romangram_com