#آوای_عشق_پارت_179


- حله ...

رفتم بیرون..دستمو حلقه کردم دور بازوش و باهم رفتیم سمت پله ها ... وسط راه یهو زدم رو استپ ... سیاوش چرخید سمتم و با سوال نگام کرد ...

- بده کرواتتو ببندم ...

لبخندی زد و کروات رو بهم داد ... رو انگشتای پام بلند شدم و کروات رو انداختم لای گردنش و صافش کردم.. دوباره اومدم پایین و مشغول بستن کروات شدم..اصلا توجهی به اطراف نداشتم و فقط تمرکزم به درست بستنش بود ... با تموم شدن کارم یه نگاه به کروات باریک مشکی کردم و لبخندی از سر رضایت زدم ... به سیاوش نگاه کردم..وا این چرا همچین نگام میکنه؟.. پر سوال نگاش کردم که سریع خم شد و اروم لبامو بوسید خیلی سریعم ول کرد..لبخند بزرگی زد و دستمو کشید پایین ... لبخندی زدم و همراهیش کردم ... یا خدا ... اینقدر مهمون یهو از کجا پیداشون شد؟ ... تا به پایین رسیدیم از همون دم پله ها شروع کردیم به سلام علیک و معرفی کردن ... به میز عمه اینا رسیدیم ... حتی عمه بلند نشد یه سلام بکنه.. انگار ما اومدیم دست بوسی ...

- سلام عمه جون..خیلی خوش اومدین..

به کیوان و کیومرث خان و الناز نگاه کردم و سلام دادم ... با صدای عمه صدای کیومرث خان که داشت تبریک میگفت قطع شد..

- اسم شوهرت چیه؟..

بدم اومد از لحنش ... پر از تحقیر بود ... خواستم جواب بدم که صدای سیاوش اومد ...

- سیاوش هستم ... سیاوش صالحی ...

عمه یه نگاه به سرتا پاش انداخت..

- شنیدم فرنگی هستی ...

- راستش عمه خانوم فرنگی نیستم ایرانی ام ولی خب برای کار پدر مجبور به رفتن شدیم ...

عمه سرشو به نشونه درسته تکون داد..

- چند سالته؟ ...

- 26

عمه باز سرشو عین مرغ تکون داد ...

- میدونستی کیوان من خواستگار زنت بوده؟..


romangram.com | @romangram_com