#آوای_عشق_پارت_180

عجبا ... مثل اینکه این عمه خانوم قصد داره امشب منو بی شوهر کنه..سیاوش تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت و سکوت کرد ... عمه زیرلب مثلا جوری که ما نفهمیم گفت :

- لیاقت نداشت دختره ...

همچین حرصم گرفت که میخواستم سر خودشو و پسرشو بگیرم تـق بکوبونم به هم ...

- شایدم برعکس..

با جواب سیاوش عمه خانوم و کیوان با تعجب نگاش کردن ولی من از ذوق مرگی زیاد دست سیاوش که تو دستم بود رو یه فشار محکم دادم ...

- گستاخی ... مثل خودش ... خدا خوب درو تخته رو باهم جور کرده ... ارزوی تمام دخترای این مجلس یه نیم نگاه از طرف پسر منه ... اونوقت تو میگی لیاقت اوا رو نداشت؟ ...

- البته ... شاید پسرتون فقط لیاقت نگاه همون دخترا رو داشته باشن ... ولی اینو بدونید که اوا اون دخترا نیست ... اون ارزشش بیشتر از اوناست ... با اجازه ...

دستمو کشید و از اونجا دورم کرد ...

- ایول ... عاشقتم سیا جون ... خوب دماغشون رو سوزونیدی ... اخ چه دیدنی بود قیافه عمه..کاش یه دوربین بود عکس میگرفت ازش ...

از خوشحالی نیشم شل شده بود و بسته نمیشد که با حرف سیاوش بسته شد ...

- چرا بهم نگفته بودی؟ ...

- خب دلیلی نداشت که بگم ... کیوان واسم مهم نبود ...

- اوا جان ... شاید واسه تو مهم نبود..ولی اگه تو قبلا راجبش با من صحبت کرده بودی الان امادگی بیشتری داشتم ...

خب راست میگفت..باید بهش میگفتم..هرچی باشه کیوان از نزدیکامه ... سیاوش باید درجریان میبود..

وقتی به تمام مهمونا خوش اماد گفتیم تا اومدیم بشینیم یه جا که سولماز و ترلا و سیما مثل عجل معلق ظاهر شدن ...

سیما : - هی نشینین ها ... پاشین باید برقصین دهن همه رو سرویس کنید ...

ترلا : - اره پاشید ببینم ... مثلا این مهمونی واسه شماست ها پاشید زود زود ...

با ناچاری به سیاوش نگاه کردم که خندید و شونه انداخت بالا ... ای خدا من خستم ... پاهام درد گرفته ... تازه من به ضرب و زور و تمرین تونستم با این کفشا راه برم حالا چجوری برقصم باهاشون؟؟ ... سیاوش دستمو گرفت و برد وسط و جایی که واسه رقص در نظر گرفته بودن ... من نمیدونم مامان چرا با یه فکر احمقانه که ممکنه بارون بگیره جشن رو تو خونه برگذار کرد که حالا قرار باشه من رو زمینه لیز که پارکته برقصم؟ اگه بیافتم کی جواب میده اخه ... سیاوش رفت و تو گوش سیما یه چیزی گفت اونم با نیش باز سرشو تکون داد و رفت طرف ضبط ... چون وقت کم بود گروه ارکست نشد بیاریم ... بجاش یه عالمه باند گذاشتیم که خونه رو بفرسته هوا.. سیاوش اومد وسط و همون موقع صدای اهنگم بلند شد ... ای خدا اهنگشم که از این رمانتیکا نیست بشه ادم اروم برقصه ... عجب بدبختی واقعا ... با بسم الله شروع کردم و خودمو همراه اهنگ تکون دادم ... تا خواننده شروع به خوندن کرد سرمو بلند کردم و زل زدم تو چشمای سیاوش ...

romangram.com | @romangram_com