#آوای_عشق_پارت_172

- خب خانوم اول کجا میرن؟؟

- اوووم ... اول حلقه ... فعلا هیچ کفاشی باز نیست ...

سیاوشم حرفی نزد و ماشین رو روشن کرد..بعد از چند دقیقه باز دوباره صداش اومد..

- ببینم صبحانه خوردی؟؟..

مظلوم نگاش کردم و سرمو به نشونه نه تکون دادم ... سیاوش دستمو گرفت و یه بوسه ریز روش زد و گذاشت دستمو زیر دست خودش رو دنده ...

- خب حالا ... اینجوری نگام نکن دلم اب شد ... خوشگلم که شدی یهو دیدی خوردمت ها ...

- چیـش بی جنبه ...

سیاوش یه قهقهه زد که ترسیدم ...

- اره خب اگه نبودم که وضعم این نبود بابا ...

تا رسیدن به طلا فروشی انقدر گفتیم و خندیدیم که نفهمیدم کی رسیدیم ... سیاوش تا ماشین رو پارک کرد یهو اروم با دستش زد رو پیشونیش و گفت :

- آخ دیدی چی شد؟حواس نمیذاری واسه ادم که ... میخواستم یه چیزی بگیرم ضعف نکنی پاک یادم رفت ...

بعد به دور و برش نگاه کرد و پیاده شد ...

- اوا بمون الان میام ...

سریع رفت ... وا این خل شد؟کجا رفت یهو؟؟ ... بعد از چند دقیقه برگشت ... توی دستش یه پلاستیک بود ... گرفت طرفم و خودشم نشست تو ماشین ...

- باید همشو بخوری تا بریم..

تو پلاستیک یه رانی هلو بود با یه کیک صبحانه بزرگ ... یه نگاه به خورکیای دیگه انداختم ... یه بیسکوییت و چندتا شکلات کاکائویی..

- اگرم نمیگفتی همشو میخوردم ... مثلا گشنمه ها ...

و شروع کردم به خوردم ... قشنگ که مطمئن شدم دیگه چیزی ته پلاستیک نمونده دور دهنمو پاک کردم و به سیاوش که مات من مونده بود نگاه کردم ...

romangram.com | @romangram_com