#آوای_عشق_پارت_171


- باشه بابا منکه از خدامه ... بای بای

با خوشحالی تلفن رو قطع کردم و خواستم برم سمت لباسم دوباره که با جیغ مامان که اسممو صدا میکرد پرتش کردم رو تخت و رفتم پایین کمکش ...

صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم ... دیروز انقدر مامان ازم کار کشیده بود که تنم خرد و خاکشیر بود ... الهی سقط بشه اگه کسی که پشت خطه کار مهمی نداشته باشه ... همونجور چشم بسته گوشی رو برداشتم و گذاشتم دم گوشم ...

- بله؟؟ ...

اه این که بازم زنگ میزنه ... مگه من انگشتمو نکشیدم رو انسر؟؟..دوباره موبایل رو اوردم جلو و دستمو کشیدم رو صفحه گذاشتم دم گوشم..

- هوووم؟؟..

- به به میبینم که خانوم هنوز خواب تشریف دارن ...

با شنیدن صدای سیاوش تازه یاد قرارمون افتادم و سریع سیخ نشستم سر جام ... وای خدا ساعت 9 : 30 بود ... بیچاره نیم ساعته که معطل شده ...

- وای سیاوش من امادما اصلانم فکر نکن خواب بودم..

سیاوش اروم خندید..وای اوا بمیری که سوتی دادی ... با صدای پر از خنده سیاوش گوشامو تیز کردم..

- باشه من اصلا فکر نمیکنم فقط بدو جوجو من دم درم ...

قطع کرد ... سریع بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم ... دوباره اومدم تو اتاق..خف اخرای بهار بودیم و هوا گرم ... سریع یه مانتوی سبز نخی که یه کمربند قهوه ایی داشت رو پوشیدم ... شلوار جین مشکی با شال مشکیمم پوشیدم..کیف مشکی کوچیک چرممو که بند بلندی داشت به صورت کج از بین گردنم رد کردم ... صندلای پاشنه تخت سبزمم پوشیدم ... سریع رفتم جلوی اینه ... اول کرم زدم تا پف صورتم بخوابه یکم..سریع یه مداد چشم کشیدم یه ریملم زدم و در اخر یه رژ صورتی مایع ... دویدم از پله ها پایین و همونجورم داد زدم ...

- مامان من رفتم ...

از در خونه که اومدم بیرون دیدم سیاوش توی ماشین نشسته ... هنگ کردم ... اون که ماشین نداشت ... با بوقی که زد پریدم و رفتم سریع سوار شدم..

- سلام ... ماشین نو مبارک ...

- علیک سلام خانوم ... مال من نیست بابا خریده بنده قراره با خانومم برم تا اوشون پسند کنه ...

پشت چشمی براش نازک کردم ... اونم خندید و لپم رو کشید ...


romangram.com | @romangram_com