#آوای_عشق_پارت_170
- چه سلامی چه علیکی اقا این چه وضعیه؟؟
سیاوش که معلوم بود خندش گرفته گفت :
- اوه اوه مثل اینکه توپتونم پره ... بفرمایید چی شده خانوم؟ ...
یهو منفجر شدم و جیغ زدم ...
- سیـاوش من چیکار کنم ... من کفش ده سانتی نمیتونم بپوشم چرا مامانت واسم از اون کفش عروسکی ها که روش گل و پاپیون داره و رنگشم صورتیه نخریده ها؟حالا من فردا چیکار کنم؟کفش ندارم باید پا برهنه بیام ...
سیاوش دیگه با خیال راحت قهقهه میزد ... رو اب بخندی که به حرص خوردنای من دیگه نخندی ...
- بابا اوا یه نفس بگیر اون وسطا ... کدوم کفش؟ ... قضیه چیه؟؟ ...
بهش گفتم جریان رو اونم بعد از کلی خندیدن و مسخره بازی دراوردن و حرص خوردن من گفت :
- خب مگه نمیگی مهمونی فردا شبه؟؟..
- چرا ...
- خب عزیز من حرص خوردن نداره که ... من فردا صبح میام دنبالت هم واسه خانوم کفش بخریم هم مثلا بریم حلقه عقدمون رو بگیریم ...
با ذوق و خوشحالی پا شدم وایستادم و گفتم :
- وای سیاوشی راست میگی؟؟ ... آخی چقده تو خوبی ... چه شور خوبی من دارم ...
سیاوش بازم خندید..
- خیله خب پشت گوشام مخملی شد ... پس فردا اماده باش جوجو ساعت 9 میام دنبالت ...
- اوکی ... فقط مدرسم چی؟ ...
- بابا یه روز نرو خب هوم؟؟ ...
با خوشحالی گفتم :
romangram.com | @romangram_com