#آوای_عشق_پارت_167
آوا
بارون نم نم میبارید و من توی کوچه به سمت خونه سیاوش میدویدم ... فقط باید خدا رو شکر کنم که خونشون بهمون نزدیک بود ... به سر کوچه نزدیک شده بودم ... لحظه شماری میکردم واسه دیدنش ... این سه روز به اندازه یه عمر واسم گذشت..همین که پیچیدم و با جسم که نه ادمی برخورد کردم ... اول که هنگ بودم ولی اون ادم دستشو انداخته بود دورمو منو به خودش فشار میداد ... چی شد الان؟؟ ... من تو بغل کیم؟ ... پسره یعنی؟؟ ... با این فکر شروع کردم به وول خوردن و در همون حال جیغ جیغ میکردم ...
- اشغال ول کن منو ... چرا منو همچین بغل کردی؟ ... برو زن خودتو بغل کن ... من شوهر دارم عمووووو ...
اون شخصم انگار نه انگار ... سرشو گذاشت ...
- هیییییییش ... هیچی نگو اوا ... بذار اروم بشم.. .. وقتی نبودی مواد نبود ... هوا نبود.. زندگی سخت بود ... اروم باش نفسم ... بذار حست کنم ...
با شنیدن صداش اروم شدم ... شل شدم ... دست از تقلا برداشتم ... هنگ بودم ... یعنی اونم داشت میاومد پیشم؟؟ ... احساسم اون لحظه متفاوت بود ... عصبی ... متعجب ... دلتنگ ... ترسیده ... خوشحال ... و عشق ... با تعجب اروم زیر لب زمزمه کردم ...
- سیاوش!!!!!!
..بازم رفع دلتنگی ... بازم حرفای قشنگ ...
- جون سیاوش؟؟جونم عزیزم؟؟ ...
هنوزم گیج بودم ... یه شک بود ... بغل کردنم.. حرفاش ... اینکه داشت میاومد پیشم ... همه چیز ...
- فک کردم دیگه دوستم نداری ...
یه قطره اشک از چشمم چکید ... بغض کردم ... انگار تازه فهمیدم چی به چیه ... انگار تازه مغزم داشت تحزیه تحلیل میکرد که چی شده ... سیاوش منو از خودش جدا کرد و زل زد تو چشمام ... خدایا چقدر دلتنگ این چشما بودم.. چشمای شب رنگش ... یکی از دستاش اومد بالا و قطره اشکی که با دونه های ریز بارون قاطی شده بود رو پاک کرد ...
- مگه میشه؟ ... مگه میتونم؟ ... فک کردنشم عذاب اوره ... شکنجست ... دیگه کجا میتونم فرشته ایی مثل تورو پیدا کنم اخه؟؟ ...
بغضم ترکیده بود و هق هقم توی گلو خفه شده بود ... دوسم داشت ... الان گفت ... گفت نمیتونه ... گفت مثل من پیدا نمیکنه ... خدایا شکرت ... ممنونم از اینکه سیاوش هنوزم مال خودمه ... سیاوش بازم منو کشید كنار خودش و بازم حرفای ارومش رو کنار گوشم زمزمه کرد.. حرفایی که عجیب به دلم میشست ...
romangram.com | @romangram_com