#آوای_عشق_پارت_165
نداره
صدای هق هق مظلومانه اوا در اتاق پیچیده بود ... حتی تختش هم بوی سیاوش را میداد و خاطرات قشنگش را به او یاد اوری میکرد ... او منتظر بود ... منتظر بود تا سیاوش یک قدم به طرفش بردارد و او در عوض تا اغوش سیاوش بدود ... اما باز هم سیاوش نبود و کمی از دلتنگی اوا با همان عکسی رفع میشد که سیاوض خواب بود و تمام سینه عضلانی اش گل باران شده بود و به طرز مضحکی قیافش تغیر کرده بود ... این هم برای اوا بس بود ... او به همین اندازه هم قانع بود ...
صدای بادِ و کوچه
داره تو خونه میپیچه
قلبم اروم نمیشه
بغل گرفتمت انگار
دوباره خوابِ و تکرار
باز نبودی و من تکیه دادم به دیوار
پنجره اتاق سیاوش که نیمه باز بود با بادی که وزید محکم باز شد و به دیوار خورد ... سیاوش کمی خودش را بالا کشید و به دیوار تکیه داد ... قلبش بیقراره اوا بود ... دوست داشت او باید تا بتواند بهش تکیه کند و تکیه گاه باشد..بالش دستش با بیشتر به خود فشرد..انگار اوا در دستش بود و داشت رفع دلتنگی میکرد ...
romangram.com | @romangram_com