#آوای_عشق_پارت_160
قانع نشدم و بازم غر زدم ...
- نه نمیخـوام ... از کجا معلوم که شوخی باشه؟ ... اگه نذاره چی؟ ...
سیاوش با خونسردی صاف ایستاد ولی صداش اروم بود ...
- اونوقت من حق اینو دارم که دست زنمو بگیرم و ببرم ... به نظرت ندارم؟؟ ...
یکم فکر کردم ... خب چرا داشت ... من الان زن شرعیش بودم و حتی قانون هم حق رو به سیاوش میداد ... با این فکرا لبخند بزرگی زدم و به اوش نگاه کردم ... هنوزم خنده تو صورتش بود ... زبونمو تا اخر براش دراوردم ...
- دماغ سوخته سیاوش خیلی راحت میتونه منو برداره ببره از تو پشه هم اجازه نمیگیره ...
دوباره خنده جمع بلند شد و سیاوش منو بیشتر از قبل به خودش فشرد ... بعد از تموم شدن خنده ها مامان رو کرد به ما و گفت :
- بیاین بریم بشینیم تو نشیمن اینجوری رو پا واینستین ...
بعد رو کرد به سیاوش و لبخند مهروبونی تحویلش داد ...
- پسرم توهم بیا بریم بشین بعد اگرم دوس داشتی شبم اینجا بمون ...
سیاوش لبخند زد و خواست دهن باز کنه که جواب مامان رو بده که من دوباره غر غرم شروع شد ...
- ا ... مامان چرا به سیاوش میگی پسرم بعد به من نمیگی دخترم؟ ... اگه قرار باشه مادرزن مهربون باشی قبول نیست ... یکم اذیتش کن خب ... اصلا نیاید باهاش مهربون باشی بجاش به من هی بگو دخترم ... عزیزم ... دوماد دوست نباش خــب ...
دهن مامان و سیاوش دیگه بسته نمیشد ... سیاوش که هیچی اصن فکش رو زمین بود ... یهو دوباره اوش از خنده منفجر شد و اینبار ولو شد رو زمین ... هران منتظر بود از زور خنده نفسش بند بیاد ولی خدارو شکر اتفاقی نیوفتاد و بجاش بقیه هم ترکیدن ولی سیاوش با اخم منو نگاه میکرد ...
- یعنی چی؟ این کارا چیه ضعیفه؟ ... چرا همین اول کار مادر زنمو میندازی به جونم؟؟ چیه حسودیت میشه؟چشم نداری ببینی مامانت منو بیشتر از تو دوست داره اره؟؟ ...
حالا اینبار اون لبخند زده بود و ابروهاشو با بدجنسی چندبار بالا پایین کرد و من با اخم نگاش میکردم ...
- نخیرم ... اول اینکه به من نگو ضعیفه وگرنه من میدونم و تو..دوم اینکه کی گفته من حسودیم میشه؟فقط دلم واسه مامانم میسوزه که دوروز دیگه سوارش میشی ...
با لبخند بزرگی نگاش کردم که اخماشو وحشتناک کشید تو هم..
- کی گفته من قراره سوار مامانت بشم؟ اصلا تو خودت مگه سوار من نشدی منم عین خر عر عر میکن!! اصلا مگه همه مثل توان؟؟
romangram.com | @romangram_com