#آوای_عشق_پارت_151


- تو دیگه دوسم نداری نه؟؟ ...

سیاوش یکم نگاهم کرد بعد تک خنده کرد و منو کشید تو بغلش ...

- اول یه سوال ازت میپرسم بعد جوابتو میدم باشه؟

- باش ...

فشار خفیفی بهم داد و سوالشو پرسید..

- ببینم ادم بدون هوا زندست؟؟..

- خب نه ...

- افرین ... حالا بدون قلب میتونه به زندگیش ادامه بده؟

- نـه ...

- حالا جوابت ... اوا تو نفس منی اگه نباشی من دیگه هوا واسه تنفس ندارم ... عزیزدلم تویی که تمام قلب منو تسخیر کردی ... تویی که شدی تمام وجود من ... میدونی اگه نباشی من بی وجودم؟ ...

بازم یک تک خنده کرد و منو از خودش جدا کرد ... دستاش هنوز روی شونه هام بود و به چشمام خیره شده بود ...

- اوا حالا حتی اگه تو هم بخوای من نه میتونم دوست نداشته باشم نه میتونم ولت کنم ... هیچ وقت ... ببین اوا هیچ وقت به عشق من شک نکن حتی اگه خودم بگم دوستت ندارم ...

حرفاش مثل ارامبخش تمام وجودمو اروم کرد.. سیاوش میگفت و سلولام اونا فریاد میزدن ... سیاوش میگفت و تک تک مولکول های بدن من اونو میخواستن ... سیاوش میگفت و عشقم نسبت بهش ده برابر میشد ... همیشه قشنگ حرف میزد و همیشه حال منو درک میکرد ... واقعا چقدر من خنگم که اولش اون رفتار احمقانه و بچگانه رو انجام داده بودم ... بی اختیار خم شد طرف صورتش و لپش رو بوس کردم ... درست همون سمتی که زده بودم توی گوشش ... سرمو بردم عقب ... با لبخند نگاهم میکرد ... دستمو گذاشتم رو گونش و نوازشگر تکون دادم..

- خیلی درد داشت؟؟ ...

با همون لبخند چشماشو بست و نفس عمیقی کشید ... سرشو به همون سمت که دست من بود خم کرد و تکون داد ... حالا اون بود که صورتشو به کف دستم میکشید ...

- داشت اما دیگه نداره ...

لبخندی زدم و نگاهش کردم ... موهای مشکی و لخت کوتاهش بدون هیچ ژل و تافتی برام خیلی ارزش داشت ... اینکه دست کنی توی موهاش و با همون لطیفی خودش لمسشون کنی خیلی حس خوبی بود ... چند تار موی افتاده روی صورتش وسوسم کرد و باعث شد دستمو بلند کنم و فرو کنم تو موهاش ... سیاوش چشماشو باز کرد ... شیطنت توشون بیداد میکرد ...


romangram.com | @romangram_com