#آوای_عشق_پارت_150

بلند خندیدم و از ماشین پیاده شدم ... یه جاده خلوت که پرنده توش پر نمیزد ... اورده بودمش اینجا تا بهم رانندگی یاد بده ولی مثل اینکه ایشون خیالات برش داشته ... رفتم طرف در راننده و بازش کردم ... سیاوش پیاده شد و من نشستم پشت رول ... با دست بهش اشاره کردم که بشینه رو صندلی کمک راننده ... سیاوشم مطیع دور زد و نشست کنارم ...

- خب خانوم میخوان برونم؟..

با لبخند پت و پهنی برگشتم طرفش و سرمو به معنی اره تکون دادم ...

- یادم میدی؟؟..

بلند خندید ... بعد از اینکه خندش تموم شد برگشت سمتم و زل زد تو چشمام ... دستشو اورد بالا و نوازش گونه کشید روی گونه هام ...

- بهت گفتم خیلی خوشگل شدی؟؟ ...

سرمو به علامت نه تکون دادم ... همونطور که سرش میاومد جلو زمزمه کرد..

- خیلی خوشگل شدی پرنسس من ...

لبخندی زدم و ناخوداگاه چشمام بسته شد ... تازه به عمق عشقم رسیدم ... دیوونه وار میخواستمش ... اروم دستمو اوردم بالا و کردم لابه لای موهاش ... موهای لختش بهم میگفت زندگی میتونه توی همین ماشین کنار عشقت باشه و تو میتونی با یه بوسه ونوازش موهاش اونو بهترین خاطره توی عمرت ثبت کنی ... بعد از چند دقیقه ازم فاصله گرفت ... یهو سیاوش خندید ... بلند ... با تعجب نگاش کردم ... وا این دیوونه شد ...

- وای اوا ... باورت میشه این صحنه همیشه واسم توی خواب اتفاق افتاده؟؟عاشقتم بخدا دختر ...

بعد برگشت طرفم و محکم لبامو بوسید و کشید عقب ...

- خب اتیش کن بریم ...

تک خنده هایی کردم و سرمو تکون دادم..کلید رو چرخوندم و وقتی ماشین روشن شد اروم راه افتادم ...

واقعا زندگی چی بود؟..جز این لحظه های کوچیک با هم بودن؟ ... جز این بوسه ها و تپش های بلند قلب؟ ... نه زندگی خود ایناست و من چه سخت ولی اسون این زندگی رو به دست اوردم ...

- ببین اوا میخوای ترمز کنی اول کلاج بگیر بعد بزن رو ترمز ... اخه عزیز من تو چرا یهو گاز و کلاج و ترمز رو باهم فشار میدی؟..اصلا چجوری این دوتا پاتو روی همه اینا باهم فشار میدی؟؟ ...

کلافه از گرمی هوای دم ظهر و عصبی از گیج بازی خودم یه جیغ کوتاه کشیدم ... شاید دو ساعته که سیاوش میگه میخوای ترمز بگیری اول باید اون کلاج کوفتی رو فشار بدی بعد ترمز ولی منه خنگ هر دفعه همه رو باهم فشار میدم و باعث میشه ماشین ریپ بزنه و خاموش بشه ... بیچاره ماتیز عزیزم که اینقدر روش فشار ... سیاوش دستامو تو دستای گرمش گرفت و فشار داد ... بهش نگاه کردم ... بغضم گرفت ... اخه چرا من اینقدر گیج بازی در میارم؟ ... سیاوش لبخند مهربونی زد ... چقدر با حوصله و اروم هردفعه بهم توضیح داده بود ... بدون عصبانیت یا خستگی ...

- ببین اوا ما اینجا میمونیم ... تا هروقت که تو بخوای ... حتی شده اینجا میخوابیم تا فردا صبح زود دوباره تمرین کنیم ولی دوس ندارم به تو فشاری وارد بشه ... این رانندگی اصلا چیز مهمی نیست که تو بخوای بخاطرش اینجوری خودتو اذیت کنی ... پس الان اروم باش که تا جنابعالی رانندگی یاد نگیری ما جایی نمیریم ...

اروم شده بودم ولی یغض داشتم هنوز ... با صدای اروم و مظلومی که ناشی از بغضم بود گفتم :

romangram.com | @romangram_com