#آوای_عشق_پارت_148

اوش بیتفاوت شونه ایی بالا انداخت و روشو کرد سمت پنجره..

- سیاوش منکه کلا کر شدم ... الان بزن بریم رستوران گشنمونه ...

سیاوش عصبی مشتشو کوبید رو فرمون ...

- لعنتـی ...

یه لحظه تو جام لرزیدم و بغض کردم ... من اینو نمیخواستم ... دوس نداشتم روز اول عقدمون اینجوری عصبی باشه ... من سیاوش مهربون رو میخواستم ... اروم جمع شدم گوشه صندلی و چسبیدم به در ... میدونستم امروز خیلی اذیتش کردم ولی نمیدونم چرا دوس داشتم بازم نازمو بخره نه اینکه بزنه به فرمون و داد و هوار بکنه.. سیاوش عصبی پشت سر ماشین بابا میرفت و هیچ حرفی نمیزد ... یه قطره اشک از چشمم چکید ... شاید اگه اوش نبود الان مهربون تر بود ... نگاهمو از پنجره کنارم به بیرون دوختم که حس کردم دستم گرم شد ... بهش نگاه کردم ... یه نگاه مهربون بهم انداخت و لب زد..

- ببخشید ...

دستمو یه فشار کوچیک داد که یه لبخند بهش زدم ... دستمو گذاشت رو دنده و دست خودشم رو دستم ...

- ببین اوش خان کاری کردی اشک خواهرتو دراوردم ...

اوش یه نگاه به جفتمون انداخت و بعد چشماش رو دستمون قفل شد ...

- والا اگه اشکی هم دراومده باشه که به نفع شماست ... بعدشم حقته این همون تنبیه ایی که گفته بودم شما هم گفتی بیخیال ... حالا بخور..

سیاوش از افسوس سری تکون داد ...

- بخدا همه برادر زن دارن منم دارم..یعنی اگه من شانس داشتم لخت که به دنیا نمیاومدم ...

با این حرفش منو اوش ترکیدیم از خنده..سیاوش هم یه لبخندی زد و تا رسیدن به رستوران دیگه کسی حرف نزد ...

رسیدیم به رستوران ... شیک و تر تمیز بود ... همگی دور یه میز 12 نفره نشستیم و سفارش دادیم ... به جز من و سیاوش همگی کباب سفارش دادن ولی ما جوجه کباب ... چقدرم مورد لطف بقیه قرار گرفتیم بماند ... تا اوردن غذا ها از همه چیز حرف زدیم ولی همین که گارسون غذا ها رو چید رفت بابا رو کرد به منو سیاوش ...

- خب شما دو تا تصمیمی واسه عروسی گرفتین؟؟..

منو سیاوش بهم نگاه کردیم ... خواستم بگم نه که صدای سیاوش نذاشت ...

- یک ماه دیگه که مدرسه اوا تموم شد ...

متعجب نگاش کردم ... من کی قبول کرده بودم؟..بابا بهم نگاهی انداخت گفت :

romangram.com | @romangram_com