#آوای_عشق_پارت_142
سعی کرد خندشو جمع کنه ولی بازم کافی بود یه اشاره بهش بکنم منفجر میشد ...
- میگم من یه پیراهن کرم دارم ... بیا با شلوار جین ابیم بپوش ... یه کرواتم از اوش برمیداری.. ها چطوره؟؟ ...
بازم با مشت زدمش که دوباره بلند خندید ...
- سیاوش اذیتم نکن ... کمکم کن یکم ...
دوباره سفت بغلم کرد و قشنگ چلوندم ...
- اخه قربونت برم ... اون کمد تو پر از لباسه ... چرا باز میپرسی من چی بپوشم؟؟
ناراحت از بغلش اومدم بیرون و نشستم رو کوه لباسای روی زمین ... با ناراحتی سرمو انداختم پایین ...
- نمیخوام ... تو اصلا منو درک نمیکنی..
سیاوش خندید و رفت طرف کمدم ... سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم ... در کمدم و باز کرده بود و داشت دنبال لباس میگشت ... با لبخند نگاش کردم ... چقدر دوسش داشتم واقعا ... بعد از چند دقیقه برگشت طرفم ... یه کت و شلوار صورتی ملیح مات دستش بود ... کت و شلوار رو انداخت رو تخت و اومد طرفم ...
- بفرما برو اونو بپوش..
چشم ازش گرفتم و به لباس نگاه کردم ...
- حالا چرا اون؟ ...
- چون صورتی قیافتو بچگونه تر نشون میده ... زود باش اماده شو به سیما هم میگم بیاد کمکت ... فعلا ...
رفت بیرون ... سریع حولمو برداشتم و چپیدم تو حموم ... بعد از حموم رفتم تو اتاقم ... یه تاپ و شلوارک دیگه پوشیدم و نشستم جلو میز ارایشم و خواستم دست به کار بشم که سیما اومد تو ...
- زن داداش کاری نداری کمکت کنم..
از لفظ زن داداش دلم قیلی ویلی رفت ... لبخندی بهش زدم و ازش خواستم موهامو خشک کنه ... سریع اومد تو و درو بست ... موهامو که کامل خشک کرد همه رو جمع کردم و پیچوندم و با کلیپس گلدار بزرگی بالای سرم بستمشون ... حالا نوبت ارایشم بود ... اول رفتم و کت و شلوار رو پوشیدم ... دوباره نشستم رو صندلی و سیما اومد جلوم و مشغول شد ... نمیفهمیدم داره چیکا میکنه ولی بهش اعتماد داشتم چون روز سال تحویل هم اون منو درست کرده بود ... بالاخره کارش تموم شد و رفت عقب ... یه دستشو زده بود زیر چونش و متفکر بهم نگاه میکرد ...
- اووووم ... خوبه ... فقط ...
سریع با یه قدم بلند اومد جلو با مداد مشکی تو دستش اروم یه دونه زد رو جای خال کنار لبم ...
romangram.com | @romangram_com