#آوای_عشق_پارت_141
چشام داشت از قالبش میزد بیرون ... عقد؟.. امروز؟..به این زودی؟ ... چرا اخه؟..
- سیاوش چی میگی؟ ... من تازه دیروز بهت گفتم دوست دارم ... چرا اینقدر زود اخه؟.. یعنی همه راضی هستن؟..
- بابا اوا بیخیال دیگه ... مهم اینه که واسه من خیلی خوبه ... باور کن دیگه طاقت ندارم ... از همون دیروز تا الان میدونی چی به من گذشته؟ ...
بعد با غر غر ادامه داد..
- تازه خونمون هم کاملا اماده شده ... مامانم گفته بعد عقد میریم خونه خودمون ... خب تو بگو من چیکار کنم؟..من میخوام پیشت باشم..
خندم گرفته بود..مرد گنده شده بود عین پسر بچه های تخس و شیطون که میخوان اسباب بازی مورد علاقشو ازش بگیرن ... لبخند منو که دید بازم غرغراش شروع شد ...
- اره بخند ... بخنده اوا خانوم..این حال من خنده دارم هست ولی وقتی دوساعت دیگه تلافی کردم بهت نشون میدم چه خبره و دنیا دست کیه..
سریع خندمو خوردم و یکم هولش دادم عقب ...
- حرف مفت نزن اقا سیاوش ... دوساعت دیگه هیچ خبری نیست ...
چند دقیقه سکوت بود که یهو من با نگرانی گفتم :
- وای سیا ...
بهم نگاه کرد ...
- جان سیا؟ ... میدونی چقدر دلم واسه سیا گفتنت تنگ شده بود؟ ...
ریز خندیدم ولی دوباره یاد حرفم افتادم و با نگرانی نگاش کردم ...
- لباس چی بپوشم؟..
با این حرفم پقی زد زیر خنده ... حرصم گرفت.. داشت منو مسخره میکرد ... با مشتم زدم تو بازوش ...
- مسخرم نکـن ... جدی چی بپوشم؟..
romangram.com | @romangram_com