#آوای_عشق_پارت_140

ریز ریز خندید و اروم بلند شدم نشستم ... سیاوش با لذت نگاهم کرد و لبخند بزرگی زد ... اروم با مشت زدم به بازوش ...

- پاشو برو خوابم میاد بچه ...

- نمیگفتی هم داشتم میرفتم فنچولم ... مگه میشه من و تو ... تو اتاق تنها ... اخر شب ... هیچکس هم که جز سیما بالا نیست ... تو با این لباسا که روبه روم نشستی ... وای ادم دیوونه میشه ...

همینجور که ایستاده بود و میرفت سمت در با لبخند همراهیش میکردم ...

- شبت بر از ستاره عشقم ... دوس داشتم بیشتر پیشت بمونم ولی خب به من اعتباری نیست ...

رسید به در و همونجور که پشتش بهم بود دستشو بالا اورد و بای بای کرد و رفت بیرون..با همون لبخند و حس قشنگ دراز کشیدم و بعد از چند لحظه به خواب رفتم ... یه خواب پر از ارامش و پر از رویای فرداهای بهتر ...





صبح با صدای بلند سیاوش تقریبا از خواب پریدم ...

- چـی؟؟؟ ... راست میگین؟؟

سریع از جام بلند شدم ... خواستم بزم پایین که در اتاق با شدت باز شد و بعد من حس کردم رو هوام ... اونقدر گیج بودم که حتی فرصت جیغ کشیدن هم نداشتم..سیاوش بغلم کرده بود ... میچرخید و میخندید ... اروم صداش کردم ولی انگار اصلا تو این دنیا نبود ... بعد چند ثانیه گذاشتم زمین و بهم خیره شد ... با گیجی بهش خیره شده بودم و سرمو کمی به سمت راست کج کردم ...

- سیـاوش ... چی شده؟؟

بازم سفت بغلم کرد و در همون حال کنار گوشم زمزمه کرد ...

- میدونستی امروز قراره رسما و شرعا زن من بشی؟ ...

یکم تکون خوردم که باعث شد دستاش شل تر بشه و بتونم تو چشماش خیره بشم ...

- خب این قرار رو که دیشب گذاشتیم ... صیغه محرمیت..غیر از اینه؟ ...

خندید..اول اروم و بعد بلند ...

- اره غیر از اینه ... پدر زن گرام وقتی زنگ زدن حاج اقا واسه صیغه وقت بگیرن بهشون گفتن که چرا عقد نمیکنن..عمو هم که فکر کرده اینجوری بهتره قبول کرده سریع..وای اوا باورت میشه؟..منکه هنوز فکر میکنم خوابم ...

romangram.com | @romangram_com