#آوای_عشق_پارت_137
- باشه خانوم شما حرص نخور ... تازه وقتی حرص میخوری میشه شبیه هاپو..ادم میترسه ازت ...
رسیدیم به در اتاق و بازش کردم ... شوتش کردم و بیرون همینطور که پشتم بهش بود و میرفتم تو اتاق گفتم :
- میری لباساتو عوض میکنی و زودتر از من میری پایین ... سیاوش فهمیدی؟..زودتر از مـن ...
رفتم تو اتاق و درم محکم بستم ... خدایا من اخر از دست این دیوونه میشم با این کاراش ... میدونم ... سریع مانتو شلوارمو با شلوار مخمل صورتی راحت و نرم و یه تیشرت سفید که روش عکس یه قلب بزرگ رو داشت و داخل قلب با نگین های صورتی پر شده بود عوض کردم ... موهامو باز کردم و دوباره بستم.. شیر پاک کن رو برداشتم و ارایشم رو پاک کردم ... چندتا نفس عمیق کشیدم و رفتم بیرون که با سیاوش چشم تو چشم شدم..چشمام گرد شد ... این اینجا چیکار میکنه؟ ... مگه قرار نبود بره پایین تا منم بیام..با لبخند و دست به سینه تکیه داده بود به چارچوب در اتاقش و به من نگاه میکرد ...
- تو اینجا چیکار میکنی؟؟ ...
با لبخند اومد طرفم..دستمو گرفت و زل زد تو چشمام ...
- بدون ارایشم خانومم قشنگه ...
اخم کردم که سریع خم شد و بین ابروهامو بوسید و باعث شد اخمم باز بشه ...
- اخم نکن ... دوست داشتم با خانومی خودم برم مشکلیه؟؟ ...
چیزی نگفتم و فقط با حرص نگاش کردم ... دوباره خم شد سمت صورتم که سریع خودمو کنار کشیدم ... دیگه داشت زیاده روی میکرد ... دوباره زل زد تو چشمام و لبخند قشنگی زد ...
- تا حالا بهت گفته بودم چقدر دوستت دارم؟؟..
یهو شیطنتم گل کرد و با لبخند چندبار ابرو انداختم بالا و گفتم نچ..اروم خندید و سرشو برد کنار گوشم..نفسای داغش که به لاله گوشم میخورد اوضاع رو خرابتر میکرد ... اروم کنار گوشم زمزمه کرد ...
- من فقط دوتا دوست دارم ... یکی اندازه این دنیا یکیم اندازه اون دنیا..کمه؟؟
اروم سرمو به معنی نه تکون دادم که لاله گوشمو بوسید و کشید عقب ... یهو با لحن شادی دستمو کشید و برد طرف پله ها ...
- خب بدو بریم که مامان اینا الان میریزن بالا ... راستی بهت گفته بودم رنگ صورتی خیلی بهت میاد؟, ... مثل پیشی های خوردنی شدی ... میدونی که من عاشق پیشی ام؟.
از اون حال و هوا در اومدم و دوباره حرصم گرفت..پسره پررو بجا اینکه حرفای قشنگ بزنه همش حیوونا رو به من نصبت میده ... الان دو دقیقه دیگه میگه شبیه اون مارمولکه اسکارم ... والا ... رسیدیم پایین ... خواستم دستمو از دستم دربیارم که نذاشت و محکم تر گرفت ... با هم وارد سالن شدیم که یهو همه ساکت شدن و با لبخند به ما زل زدن ... موقعیت بدی بود و من داشتم از خجالت میمردم ... سیاوش دستمو یه فشار داد و بعد رفتیم طرف یه مبله دو نفره و نشستیم کنار هم ...
بابا سکوت جمع رو شکست و شروع کرد ...
romangram.com | @romangram_com