#آوای_عشق_پارت_136

با دیدن جمعیت که داشتن نگاهش میکردن سرشو انداخت پایین و یه ببخشید اروم گفت ... دلم میخواست الان تنها بودیمو و یه دل سیر میزدمش ... با صدای خنده جمع بیشتر از قبل خجالت کشیدم ... واقعا دیگه ظرفیتم تکمیل بود ... حتی ممکن بود با یه تلنگر اشکم در بیاد که سیما تیر خلاص رو زد ...

- داداشی چرا میگی ببخشید ... تو که راه منت کشی رو بلدی اصولی وارد شو ...

صدای خنده جمع بالا تر رفت و اشکای من اروم فرود میاومدن..جوونا داشتن به سیاوش تیکه مینداختن و میخندیدن ... کسی,حواسش به من نبود ... یواش خودمو از سالن کشیدم بیرون و بعد از اون دویدم طرف پله ها ... رفتم توی اتاق و درم پشت سرم محکم بستم ... فقط یه چیز توی ذهنم بالا و پایین میشد ... من دیگه چجوری تو چشمای بزرگترا نگاه کنم ... نشسته بودم رو تخت و اروم گریه میکردم که تقه ایی به در خورد و بعد بدون اجازه باز شد..سر سیاوش با یه لبخند اول از همه چیز اومد تو ...

- با اجازه خانومم ...

کل هیکلش اومد داخل و درو بست ... اومد کنارم روی تخت نشست و بی هیچ حرفی زل زد بهم..اروم خم شد طرفم ... بهش نگاه کردم که صورتش هرلحظه میاومد جلوتر ... چشماشو بست و روی چشمامو بوسید ... دستامو گذاشت روی پاش و یه دستشم گذاشت روشون و با دست دیگه اروم اشکامو پاک کرد ...

- عزیز دلم چرا اینجوری میکنی با خودت اخه؟..مگه چی شده هان؟؟..ببین اصلا بیا بریم پایین هرکی به روت اورد خودم داغونش میکنم ... خب چیکار کنم دست خودم نیست کارام دوست دارم زودتر مال من بشی ... حالا توام دیگه حق نداری بخاطر کارای من گریه کنی ها وگرنه من دیوونه بشم دیگه هیچی دست خودم نیست ها یه نمونشم که دیدی الان ...

با بغض بهش نگاه کردم ... شاید راست میگه دست خودش نبود ...

- اینجوری نگام نکنا به من تضمینی نیست از سر شبی که دیدی چکارا کردم یهو دیدی افتادم به جون اون یه تیکه ها ... خیلیم منتظرشم پس بهتره مواظب خودت باشی ...

سریع سیخ نشستم و رومو کردم اونطرف..وای خدا این سیاوش که اینجوری نبود نکنه چیزی خورده تو سرش ... صدای خنده بلند سیاوش تو اتاق پیچید ... با حرص برگشتم سمتش و شیرجه زدم روش و با مشتام میکوبیدم بهش ... اون میخندید و سعی میکرد دستامو بگیره و من بدتر با حرص میزدم روی سینش ... از بس تکون خورده بودم کلیپس موهام باز شده بود و ریخته بود رو صورت سیاوش ... بعد از چند دقیقه دیدم سیاوش هیچ تلاشی واسه مهار کردن من نمیکنه ... اروم شدم و نگاش کردم ... موقعیت وحشتناکی بود ... موهام ریخته بود رو صورتش ... چشماشو بسته بود و داشت تو موهام نفس عمیق میکشید ... خجالت کشیدم و خواستم خودمو بکشم عقب که دستاشو محکم دورم حلقه کرد ...

- کجا موشی من؟؟..

تو جام وول خوردم و سعی کردم خودمو از حصار دستاش ازاد کنم..

- ولم کن سیاوش ... الان یکی میاد زشته ...

- اینقدر تکون نخور بشین سر جات بچه ... درضمن زشت پیرزنه که رژلب قرمز بزنه ... بابا تو دیگه زن منی ها ...

چشمام گرد شد ... خدایا من اگه یکم دیگه اینجا بمونم فکر کنم سه تایی باید بریم بیرون ... یه فشار محکم به سینش دادم و بلند شدم ... موهامو درست کردم و دست به کمر رو به روش ایستادم ... پاشو اقا پاشو برو بیرون بذار کارمو بکنم ... سیاوش نشست رو تخت و در همون حال گفت :

- نچ نمیشه ... مامان اینا کارمون دارن منم اومدم تورو صدا کنم ...

اول یکم متعجب نگاش کردم و بعد جیغم دراومد ...

- سیـاوش چرا زودتر نگفتی دیوووونه؟.. الان اینا میگن دو ساعت ما داریم چیکار میکنیم..

رفتم طرفش و بازو گرفتم ... سیاوش همینطور که مخندید بلند شد و با من اومد سمت در ...

romangram.com | @romangram_com