#آوای_عشق_پارت_113






**





با نوازش دستی روی گونم از خواب بیدار شدم ... اروم لای چشمامو باز کردم ... مامان با لبخند مهربونش کنارم روی تخت نشسته بود ... اروم بلند شدم و سر جام نشستم ... دستی به چشمام و موهام کشیدم و به مامان خیره شدم ...

- ساعت خواب ...

با صدای خش دار که حاصل خواب زیاد بود گفتم :

- مگه ساعت چنده؟؟..

- 6 بعد از ظهر ...

بکم خیره نگاهش کردم بعد یهو بی هوا پرسیدم :

- خبری از سیاوش نشد؟؟..

لبخند مامان عمیق تر شد ... اروم خم شد روم و پیشونیم رو بوسید ...

- نه عزیزم هنوز نشده خبری که تا ببینیم بعدش خدا چی میخواد ...

سرمو تکون دادم و خواستم از جام بلند بشم که مامان زودتر بلند شد و ایستاد جلوم ...

- تبریک میگم..

با تعجب نگاهش کردم..تبریک؟..واسه چی؟ ... همین سوالمو بلند پرسیدم ...


romangram.com | @romangram_com