#آوای_عشق_پارت_112

- ول کن اون لبتو کندیش دختر ...

روژان که انگار عصبی و ناراحت بود بهش توپید :

- به تو چه ..لب خودمه..

اوش خندید و یه ابروش انداخت بالا ...

- همچینم به من چه نیست ها درضمن اون لب که دیگه مال شما نیست..از حالا صاحاب داره صاحبشم منم ... حرفیه؟؟..

روژان تو خودش مچاله شد و دیگه صداش در نیومد ... میدونستم اوش بخاطر این که حال و هوای من عوض بشه اینا رو گفت و من چقدر ممنونش بودم ... تا خود تهران هی اوش یه چیزی میپروند و روژی هم یا میگفت بیحیا یا زشته ولی اوش عین خیالشم نبود و ادامه میداد ... قرار بود روژی بیاد تهران و از اونور وقتی اوش برمیگشت شیراز اونم بره..بالاخره رسیدیم تهران ... شهر دود و الودگی ... ولی من این شهرو دوست داشتم..هرچی باشه خونم بود ... کی از خونش بدش میاومد..بعد از نیم ساعت رسیدیم به خونه و من خسته تر از همیشه با گفتن اوش چمدون منم بیار..رفتم توی خونه و از اونجا مستقیم توی اتاقم و بعد خوووواب ...

- هنوز خبری ازش نشده..به چندتا از کلانتری ها اطلاع دادیم..عکسشو خواستن که اونم دادیم.. معلوم نیست این پسر کجا غیبش زده..مثل بچه های دوساله که ماماشون رو گم میکنن گم شده رفته توی زمین ...

بازم حرفای تکراری..بازم ناامیدی..بازم. گشتن و نبودن ... سه روز از بازگشتمون به تهران میگذشت..سه روزی که به همه سخت گذشت مخصوصا من ... دیگه داشتم دیوونه میشدم..یعنی شده بودم ... صبح که میرفتم کلاس وقتیم میاومدم خودمو توی اتاق زندانی میکردم..حوصله درس خوندن هم نداشتم..هیچی از کلاس نمیفهمیدم فقط تو فکر این بودم که سریع تر برم خونه و خودمو توی اتاقم حبس کنم و اهنگی که این روزا زیاد گوشش میکردم و میذاشتم و گریه رو از سر میگرفتم ... اوش نگران بود..هم نگران من هم سیاوش ... ولی مجبور بود و همون روز که از شمال برگشتیم دو روز بعدش رفت..مامان بهم شک کرده ... به لاغر شدنم ... به گودی پای چشمام..به رنگ و روی زردم..حق داشت..هر کسی جای اون بود شک میکرد ... دختری که تا قبل از این برنامه ها صدای جیغ و دادش تو خونه بلند بود الان ساکت و گوشه گیر شده ... دیگه حتی مامانم حوصله غر غر نداشت و مثل قبل نبود..سیما بدتر از من ... مینشست یه گوشه و زل میزد به یه نقطه و یهو میزد زیر گریه ... خاله و عمو یه شبه پیر شدن ... حتی دیگه حوصله رفتن به خونه جدیدشون رو هم نداشتم و مامانم اجازه نمیداد که برن اونجا و تنها باشن..اما من..از وقتی اومدیم تهران کارم شده بود نامه نوشتن واسه سیاوشی که نمیدونستم کجاست ... ترلا و کیروش دو روز بعد از ما اومدن تهران..امروز همراه طاها و کیروش اومدن اینجا و بابا بعد نطق طولانیش گفت هنوز پیداش نیست..بابا راست میگفت ..مثل بچه های دوساله که مامانشون رو گم میکنن اونم گم شده بود ... اروم بلند شدم و رفتم توی اتاق ... قدمامو به سمت ضبط صورتیم کج کردم و دکمشو زدم که صدای خواننده توی فضا بخش شد ... رفتم ورو تخت خوابیدم مثل این چند روز دروبین عکاسیم که عکس سیاوش البته تو خواب و با اون سینه ایی که خودم نقاشیش کرده بودم رو دیدم ... هیچوقت از نگاه کن بهش سیر نمیشدم..تو خواب مثل گربه های ملوس میشد ...

- اخه کجایی تو پسر؟؟ ...

داشتم به اهنگ گوش میکردم که در اتاق یاز شد و ترلا اومد تو ... درو پشت سرش بست و رفت صدای اهنگو کم کرد و نشست رو صندلی میز ارایشم ... یکم خیره خیره نگاهم کرد تا بالاخره لباش تکون خورد ...

- چته تو اوا؟..توی شمال که حال و روزت این بود ... اینجا بعد دو روز دیدمت ... فک میکنی وقتی دیدمت به چی فکر کردم؟..مرده ی متحرک ... این چه وضعیه اخه؟..یعنی اینقدر غریبه شدم که دیگه باهام حرفم نمیزنی؟..

اشکام از چشمام پایین چکید..مثل تمام این روزا و لحظه ها ... ترلا اومد کنارم و رو تخت نشست..اروم بغلم کرد و سرمو گذاشت رو سینش..بهش نیاز داشتم ... به اغوش بی منتش واسه اروم شدنم..میون هق هقام اروم و بریده بریده نالیدم ...

- ت..ترلا ...

- هیسسسس ... جونم خواهری ... اروم باش ...

- ترلا رفت ... عاشقم کرد رفت ... حالا که گذاشت و رفت فهمیدم دوسش دارم ... عشقو بهم یاد داد و رفت..همش به خودم میگم ولش کن اوا ... بیخیالش شو ... دروغ بود حرفاش ... تو رو نمیخواست ... ولی بازم به ثانیه نمیکشه تموم بدنم اسمشو فریاد میزنه..یعنی عشق اینه؟.. یعنی سیاوش اینقدر سختی کشیده؟.. یعنی اونم مثل من شب و روزشو نمیشناسه؟ ... ترلا وقتی یاد این میافتم که من باعث رفتنش بودم دلم میخواد بمیرم ... بخدا بیاد قول میدم لجبازی نکنم دیگه ... دلم واسه اوا گفتناش ... واسه توجهاش تنگ شده ...

ترلا هم گریه میکرد ... اینو از تکون خوردن شونه هاش حس میکردم ... اروم منو از خودش دور کرد و بهم خیره شد ...

- الهی قربونت برم ... تو اینقدر درد داشتی و من نبودم؟؟ ... منو ببخش عزیزم ... سیاوش میاد ... من میدونم ... پدر مادرش اینجان ... عشقش اینجاست..چطور میتونه دیگه پیداش نشه ... میاد عزیزم مطمئن باش ... امیدتو از دست نده چون اینجوری چیزی از عشق پاکت نمیمونه ... عشقم با سختی هاش قشنگه ... پس بذار بگذره ... اینم یه امتحانه واسه محک زدن عشقت ... بذار ببین تا کجا توان صبر کردن داری ...

حرفای ترلا منو یاد حرفای اوش انداخته بود ... اونم گفته بود میاد ... گفته بود مطمئن باشم.. اون بهم قول داده بود ... حرفای ترلا ارومم کرد و بعد از چند دقیقه نفهمیدم چطور چشمام افتاد روی هم و خوابم برد ...

romangram.com | @romangram_com