#آوای_عشق_پارت_107
- اره بهتره ولی الان خوابه بهتره بذاری واسه بعد..
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم ... شاید اصلا شوکه شده از خواستگاری نابه هنگامم و توقع همچین چیزی رو نداشته..سرمو به چپ و راست تکون دادم ... یقینا داشتم دیوونه میشدم ... شاید یه بادی به کلم بخوره حالمو بهتر کنه ... از ویلا خارج شدم..به سمت ساحل حرکت کردم ... هوای بارونی مثل دیوونه ها زدم بیرون..انگار خوشی زده زیر دلم واقعا ... از پشت قامت سیاوش رو دیدم ... خمیده تر از همیشه..ته دلم یکم شاد شدم ... یه لحظه از خودم بدم اومد و سریع تغیر نظر دادم..اگر واسه منم همچین اتفاقی میافتاد سیاوش اینقدر نامرد بود که بهم بخنده یا شاد باشه؟؟ ... رسیدم کنارش ... احمق داشت به خودش میلرزید ولی بازم ایستاده بود رو به دریا ...
- دو..دوسش داری؟؟
صداش میلرزید ولی پنهون نکرد ... به سوالش فکر کردم ... اره دوسش داشتم ... اوا زنی بود که با تصورات من جور در میاومد ...
- اره..
- فقط اره؟؟
- پس چی؟؟
- هیچی ...
سکوت کرد ... منم چیزی نگفتم ... بعد از چند لحظه دوباره صداش اومد ...
- یه قول بهم میدی؟؟ ...
برگشتم طرفش ... حالا نیمرخش رو راحت میدیدم..عضلات منقبض شدش رو حس میکردم ...
- چی؟؟
- اینکه عاشقش بشی ...
جا خوردم ولی چیزی نگفتم ... بعد از یه مکث برگشت طرفم ...
- اوا لیاقت عشقو داره..عاشقش باش..تنهاش نذار هیچوقت ... مراقبش باش همیشه اوا از پسرای لوس خوشش نمیاد ... دوس داره شبا یکی با موهاش بازی کنه تا خوابش ببره..به شکمش خیلی حساسه ... حواست باشه اوا هیچوقت نمیتونه نگاهتو بخونه ... گیجه همیشه ... علامت سوال زیاد داره و دوس داره دونه دونه جوابشو بدن و علامت سوالاش از ذهنش پاک بشن ... اخر لجبازی ... عاشق بچه بازی ...
دهنم باز مونده بود ... سیاوش این همه اطلاعات از اوا رو از کجا اورده ... لبخند کجی زد ... خیلی تلخ بود حتی منم حسش کردم ...
- یه عاشق حتی میتونه ذهن معشوقش رو بخونه چه برسه به من که کارم از عاشقی گذشته..من دیوونگی میکنم ...
romangram.com | @romangram_com