#آوای_عشق_پارت_106
- خانومی گریه نکن..ببین خونه دلم..ببین زبونم فقط اسم تورو صدا میزنه..ببین قلبم فقط واسه تو میزنه..تو گریه نکن گلکم ...
دستمو گذاشتم رو گونش..میلرزید..اروم کشیدمش تو بغلم ... مخالفت نکرد..شاید اونم میدونست احتیاج دارم به لمس بودنش ...
- اوا..جوابم نکن ...
صدای هق هقش توی سینم خفه شده بود..انگار زمان ایستاده بود..فقط من بودم و اوا و احساس بودنش..
- سیا ... سیاوش..
- جون دلم..چیه عزیزم؟اذیت نکن خودتو..
- من..من نمیتونم..کیا..کیان پسر خوبیه مگه نه؟؟..
کیان..نه..پس من چی؟؟ ... مگه من بدم؟..نه.. شاید اوا دلش واسه اون سوخته ... یه صدایی گفت بسه سیاوش تا کی قراره خودتو گول بزنی؟؟ ... صدای گریه مردونم بلند تر شده بود ...
- اره ... اره عزیزم..خوبه..حتی بهتر از من..
با شدت از توی بغلم اومد بیرون و جلوم ایستاد ... جیغ میزد..
- بسـه سیاوش بسـه ... چرا عذابم میدی؟؟یه بار خواستگاری کردی جوابتم گرفتی.. تمومش کن..
دوید رفت طرف ویلا ... زانو هام خم شد..زانو زدم ... پشت به دریا رو به اوا ... اوایی که فرار کرد..از من ... از خودش ... از عذابم ... از اذیت کردنام ... تموم شد ... سیاوش تموم شد ... چیزی ازش نموند جز خاکستر..و چه مضحکانست وقتی که بفهمی حتی ذره ذره خاکستر دلت هم امیدواره به برگشتن دوباره عشقش..
کیــان
خیالم راحت شد ... حالا حداقل میدونستم که اوا بهم فکر میکنه ... ولی یه چیزی نگرانم میکرد ... سیـاوش..وقتی رفت بیرون و اوا پشت سرش نگران شدم..از اینکه اوا هم عاشق سیاوش باشه ... من برق نگاه سیاوش رو میشناختم ... همون برق نگاه خودمو داشت ... عاشق بود ... اینو هر احمقی هم میتونست حس کنه ... ولی اوا ... نمیدونم ... وقتی اومد تقریبا داغون بود ... خواستم برم پیشش که دوستش ترلا زودتر رفت ... باز خوبه بزرگتری توی جمع نبود که شک کنه..حدود یه ساعتی هست که اوا و ترلا توی اتاقن ... حقیقتا نگرانشم و فقط منتظرم یه صدایی از اتاق بشنوم تا هجوم ببرم سمت اتاق ... از سیاوش هم خبری نبود البته چه بهتر چون با وجود اون نگرانی من بیشتره ... با باز شدن در اتاق سریع از جام پریدم ... جوری که اوش و روژان که روی مبلا نشسته بودن و حرف میزدن برگشتن و بهم نگاه کردن ... توجی نکردم و رفتم سمت ترلا ...
- چی شد؟؟حالش خوبه؟اشکال نداره برم پیشش؟؟
تو چشمام خیره شد..
romangram.com | @romangram_com