#آوای_عشق_پارت_102

یهو صورت کیروش سرخ شد و اروم زیر لب گفت ایش ... با این کارش دیگه واقعا از خنده ترکیدم ... ترلا کاری کرد که بالاخره کیروش اون کلمه رو بگه ... خلاصه بعد از کیروش نوبت کیان بود وبه ترتیب همه رفتن تا رسید به من ... سیاوش یه نگاه بهم انداخت و رو به جمع گفت من میخوام مال اوا رو بنویسم ... همه قبول کردن ولی صورت کیان سرخ شد و من متعجب..نت ها رو دادن دستش و اون بعد از چند لحظه چسبوند روی پیشونیم و رفت کنار ... همه به تعجب به پیشونی من نگاه میکردن ... ولی سیما و اوش و روژی ریز ریز میخندیدن..با صدای ترلا به خودم اومدم..

- اوا چجوری باید اینو. حدس بزنه اخه؟؟

سیاوش فقط سرشو تکون داد و گفت میتونه ...

هرچی میگفتم جواب نه بود اخرش سیاوش به دادم رسید و راهنماییم کرد ...

- درباره موهاته

یهو جرقه ایی تو ذهنم روشن شد ... یه نگاه چپکی بهش انداختم وگفتم :

- برم موهامو خشک کنم؟؟..

همه باهم زدن زیر خنده و. سیا هم با لبخند نگاهم کرد و سرشو به معنی درسته تکون داد ... اهمیتی ندادم و نگاهمو ازش گرفتم..هرچی بقیه هم گفتن منم لج کردم و بلند نشدم ...

اونقدر بازی کردیم و خندیدیم که مامان واسه ناهار صدامو کرد ... بعد از ناهار همه میخواستن برن واسه خوبه بعد ظهر که با صدای اقا مرتضی یا همون بابای کیان برگشتن..

- لطفا چند لحظه وقتتون رو بدید به من ...





سیـاوش





با صدای اقا مرتضی همه برگشتن و روی مبلا نشستن ... حالم خوب نبود نمیدونم چرا حس میکردم قراره اتفاق بدی بیافته یه جورایی نگران بودم..اقا مرتضی شروع به حرف زدن کرد ...

- ببخشید شاید اینجا جاش نباشه و کار درستی نباشه گفتنش ولی خب ...

به اوا نگاه کردم ... سرش پایین بود و انگار خجالت میکشید ... خدایا چرا خجالت میکشید؟..نکنه بخاطر حرف نگفته ی اقا مرتضی ست ... با صدای محکم اقا مرتضی نگاهمو از اوا گرفتم ...

romangram.com | @romangram_com