#اشک_شوکا_پارت_30
قسمتها لحظه ای مکث میکرد. سرانجام نگاهش روی لبها ثابت ماند. چشمان وحشت زده ی شوکا در حال
پاره شدن بودند. رسوایی وبی آبرویی را با چشمان خود می دید. هزار بار خودش را لعنت کرد که چرا
شب را تنها در عمارت مانده است. دهانش قفل شده بود و نمیتوانست فریاد بکشد یا ناسزا بگوید. زینال
بیرحمانه به شوکا حمله میبرد. سعی و مقاومت دختر بی نتیجه بود و به واسطه ی بارداری و ضعفش
ناتوان تر از آن بود که در برابر قدرت مردانه ی زینال دوام آورد.
بوی گند دهان زینال و بوی ترش زیر بغلش در بینی شوکا می پیچید و وجودش پر می شد از تهوع و
تنفر... در لحظه ای دل و روده اش در هم پیچیده شدند گویی در وجودش رخت چرک می شستند. ناگهان
دهانش باز شد و با تمام نیرویی که داشت عق زد و هرچه از صبح خورده بود به داخل دهان و روی
صورت زینال پاشید.
صورت زینال پر شد از کثافت و طعم تلخ و ترش استفراغ شوکا در دهان زینال او را ببری درنده و
خشمناک کرد. دست برد و موهای شوکا را از پشت گرفت. شدت درد فریاد دخترک را بلند کرد. دست
شوکا که رها شد، خشمانه به زینال حمله کرد و او را به روی زمین هل داد.
تمام نیرویش را جمع کرد و به سمت در دوید. تا قدم به بیرون اتاق گذاشت، دستان پرقدرت زینال او را از
پشت گرفتند. چهره ی زینال با نجاستی که رویش ماسیده بود کریه تر به نظر می آمد. از فرط عصبانیت
سرخی صورت و گردنش مشهود بود. رگهای برجسته ی زیر گلویش حاکی از خشمی غیر قابل باور
بودند.
در حالیکه شوکا را به داخل اتاق میکشید، غضبناک فریاد میزد:
-دختره ی هرزه الان بهت نشون میدم که سزای این گ ... خوریت چیه؟ مجبورت میکنم که همشو
بلیسی...
مچ دستان شوکا را با دست پت و پهنش گرفت و او را روی زمین پرت کرد. پشت شوکا با شدت به زمین
خورد و از شدت درد موجود در کمرش فریاد کشید. زینال مانند ببری زخمی خودش را به روی شوکاپرت کرد
. با افتادن هیکل زینال بر روی شکم شوکا دردی بی سابقه در وجود زن پیچید و در تمام
.
سلولهایش انتشار یافت
دردی که انگار روح از بدنش جدا و جگرش کنده شد. ته مانده ی انرژی اش را
جمع کرد از ته دل جیغ کشید:
romangram.com | @romangram_com