#اشک_شوکا_پارت_3
از مادرش غیر از صحبتهای اهالی روستا علی الخصوص بی بی بیشتر نمیدانست. پدرش هم هرموقع از
مادرش،گل پری، یاد میکرد، حرفهایش فقط بوی سرزنش و نفرت میداد.
پدر و مادرش عمو زاده های یکدیگر بودند. طبق گفته ی بی بی، شوکا دوساله بود که مادرش سر بهوا شد
و به عشق فروشنده ی سالوس و دوره گردی که به شهرها جنس میبرد، کاشانه اش را ول کرد و همسر و
کودک دوساله اش را ترک گفت. بی بی همیشه میگفت:
- خودش نباشه خداش هست. مادرت به تو و پدرت بد کرد. ولی باباتو اینطوری نبین خیلی اخلاقش تلخ
بود. چند بار زیور زن حمومی روستا، تن و جون کبود مادرتو توی حموم دیده بود و پای درد و دلش
نشسته بود. بعد مادرت هم کسی دیگه زن بابات نشد. وقتی مادرت با فروشنده ی دوره گرد فرار کرد
هرکی هرچی از زندگی خصوصی پدر و مادرت میدونست روی داریه ریخت. خصوصا زیور که آتیش
بیار معرکه شده بود و به همه گفته بود تن و بدن گل پری همیشه از کتکای حسن کبود بوده . پدرت هم چند
تا خواستگاری رفت و وقتی اونا رو ترش کردن، لج کرد و هرچی مادر بزرگت که خدا رحمتش کنه زن
خوبی بود، به پدرت اصرار گرد که از روستای دیگه زن بگیره قبول نکرد که نکرد. در جواب مادرش
گفته بود:
-اینکه از سر خودمون بود و جلوی چشممون، این بال رو به سرمون آورد وای به حال دختری که
نمیدونیم کی هست و چی هست. بابات خیلی کله شق و لجبازه شوکا جان. این وسط توی طفل معصوم
بیشترین ضربه رو خوردی.
روز از نیمه گذشته بود. عمو حسن چکش به دست در حالیکه عرقهایش را با دست دیگرش پاک میکرد از
روی تراس داد زد:
-شوکا... بابا جان... کار تعمیر کرسی تموم شد بیا تشکچه ها رو دورش بچین و لحافشو روش بنداز.
شوکا که در حال شستن میوه ها برای مهمانان در راه بود. بدون آنکه سر بچرخاند داد زد:
-چشم... کارم تموم بشه میام.
عمو حسن بیدرنگ در جوابش گفت:
- دست بجنبون بابا. ممکنه الان از راه برسن. کرسی باید گرم باشه.
پدر و دختر در حال چک و چانه زدن بودند که قاسم پسر ده ساله ی تلفنچی روستا با عجله از حصار باغ
گذشت و دوان دوان به سمت عمارت آمد. بدون سالم به حسن و شوکا در حالیکه یک جا بند نمیشد تند و
romangram.com | @romangram_com