#اشک_شوکا_پارت_10

نظر ریخت و قیافه تفاوتی با او نداشتند از ماشین خارج شدند.

جوان اولی بدون سلام کردن و رعایت آداب و معاشرت رو به تیمور خان کرد و گفت:

-خان... لوله کشو آوردیم.

مردی با قدی کوتاه و چاق و سری که در ناحیه پیشانی و وسط کاملا تهی شده بود از پژو خارج شد و با

لبخند زشتی به تیمور خان سلام کرد. کت و شلوار تنگ و کثیفش نشان دهنده ی شلختگی و بی توجهی او

به ظاهرش بود.

مرد لوله کش با چشمانی از حدقه درآمده به تک تک افراد نگاه کرد. زمانیکه به شوکا رسید برای چند

لحظه به او زل زد و لبختد زشتی به لب راند. شوکا با دیدن دندانهای زرد جرم گرفته و چشمان هیز مرد

ته دلش ناگهان فرو ریخت.

ارباب تیمور به سمت جوان آمد و با لحنی شاکی پرسید:

-بهادر، مگه قرار نبود بری دنبال اوس اکبر لوله کش. این مرتیکه ی کثیف کیه با خودت برداشتی آوردی؟

بهادر بی معطلی پاسخ داد:

-لوله کش لوله کشه. اوس اکبر و اوس تقی نداره. زینال تو کارش وارده. امروز و فردا کارشو انجام میده.

فردا عصرم بر میگردیم.

تیمور خان حرفی نزد و سری به علامت تاسف برای بهادر تکان داد و به همراه بقیه به طبقه بالا رفت.

شوکا که نگاههای بی پروای زینال آزارش میداد خیلی زود جمع را ترک کرد و به بهانه آوردن چایی به

آشپزخانه رفت.

با ورود پدرش به آشپزخانه برای بردن سینی چای گفت:

-مگه بهادر خان نرفته بود فرانسه واسه خوندن پزشکی؟

حسن پاسخ داد:

-منم از دیدنش تعجب کردم. از منصور خان پرس و جو کردم. اونم گفت درسشو به بهانه اینکه به پزشکی

علاقه نداره نصفه و نیمه ول کرده و برگشته و پیله ی تیمور خان شده که رسیدگی به امورات زمینای

شالی و باغای شمال رو به اون بسپاره. خدا کنه تیمور خان موافقت نکنه وگرنه این پسری که من دیدم

شلوار خودشم نمیتونه بالا بکشه چه برسه به مدیریت املاک ارباب. نه به منصور خان که انقدر مرد متین

و باشخصیتیه نه به بهادر خان که خودشو شبیه بچه قرتیا درست کرده.

شوکا سینی چای را به پدرش داد:

romangram.com | @romangram_com