#اشک_آتنا_پارت_6
روی تخت نشستمو اونم روی صندلی میز کامپیوترم
روبه سوگل گفت:خب سوگل خانوم نگفتی چه بازی ای کنیم عشق داداش؟
سوگلم با دنیای بچگونش دستاشو بهم زدوگفت قایموشک وگرگم به هوا...
ومن فقط چشمام بین سوگلو عرشیا داشت میچرخید وحتی به سوگلم حسودیم شده بود
حتی به سوگلم حسودیم شده بود که عرشیا از چه کلماتی استفاده میکنه برای خواهر عزیز دوردونش...
عرشیا برگشت سمت منو گفت:خب خانوم کوچولو شما چی میگین؟
ازگفتن خانوم کوچولو از زبون عرشیا حرصی شدمو گفتم:خوبه
عرشیا:من فکرکردم شمام مثل سوگل خوشحال بشین که امشب منم بهتون افتخار بازی دادم...
حرصی دندونامو روی هم ساییدمو یه چشم غره توپ بهش رفتم
پسره ازخود راضی انگار من منتش کردم که بیاد بازی کنه...
قرارشد اولین نفر سوگل چشم بزاره...قربونش برم تا پنج هم بیشترنمیتونست بشماره...
عرشیارو دیدم که به سمت اتاق بی بی جون اینا میره خیلی کنجکاو شدم که ببینم کجا قایم میشه...پشت سرش رفتمو دیدم داره میره سمت کمد وای خدا بااین هیکل وکمد! خیلی تعجب کردم که چطور میخواد خودشو جا بده...
نگاش خورد به من دستشو تکون داد به معنیه چیه؟؟
منم گفتم:هیچی
دیدم داره بزور خودشو جا میده منم واسه اینکه ازخنده نترکم زود رفتم داخل بالکن تا اونجا مثلا قایم بشم اخه دوست داشتم سوگل منو زودپیداکنه وخوشحال بشه هم خودم حوصله نداشتم قایم بشم...
همونطور که حدس زدم سوگل منو زودپیداکردو کلی هم ذوق کرد...و اروم درگوشم گفت :ابجی نمیدونی داداش کجاست؟
romangram.com | @romangram_com