#اشک_آتنا_پارت_36
من:چییی چرا زودترنگفتی؟
سالار:ببخش بخدا نتونستم بگم وقت نشداما یکسره به فکرت بودمو برات چندتاچیزناقابل هم گرفتم...
من:باشه مرسی مواظب خودت باش...
سالار:باشه توام همینطور فعلاخداحافظ تافردا
من:فعلا بای بای
بعدقطع کردن تلفن سریع یه لباس پوشیدم...
میخواستم برم ارایشگاه و ابروهای پرشدم وموهای دورنگمو سروسامون بدم...
اروم درارایشگاه وباز کردم دیدم واقعا شلوغه اروم به خانوم ارایشگر گفتم:ببخشیدمن عجله دارم بجاش بهتون بیشتر مُزد میدم اونام ازخدا خواسته فوری موهامو دکلره کردن ابروهامم برداشتنو یه رنگ روشن گزاشتن...خیلی تغییرکردم...پولو زود حساب کردمو یه تاکسی دربست گرفتم که برم خونه ویکمم به سرووضع خونه رسیدگی کنم...
بعدکارای خونه که حسابی شستمو سابیدم خیلی خسته بودم زنگ زدم به پیتزا فروشی که منو سالار مشتری پرواقرصش بودیم ویه پیتزا سفارش دادم...
وقتی اوردن بعد دوسه روز شروع کردم بااشتهای باز پیتزاخوردنو بعدشم روی کاناپه خوابم برد...
نور خورشید از لای پرده میخورد روی صورتم...
من:أه من کی این پرده رو کشیدم کنار لعنتی...
یهو دیدم بین هواو زمین معلقم گوشه چشامو باز کردم ببینم خوابم یا بیدار اما ..اماصورت سالار جلوی چشام اومد...یه جیغ اروم زدم فوری کلشو اوردپایینو گفت:علیک سلام صبح بخیر روح دیدی که جیغ میزنی خانوم زند...
من:بزارم زمین الان میوفتن اصلا توکی اومدی؟
گزاشت منو زمینو گفت:باشه بابا جای تشکرته میخواستم ببرمت روی تخت بخوابی...بعد قیافه بچهای تخس ودرآورد که قهرمیکنن...دلم واسش کباب شدم پریدم بغلشو لپشو بوشیدمو گریه کنان گفتم:سااا لاا رر ..دلم ب برات تنگ شده بود....
اونم بغلم کردوگفت:منم همینطور خوب حالاچرا گریه میکنی خانوم کوچولو باید خوشحال باشی...
فوری اشکامو پاک کردمو لبخندزدم...
romangram.com | @romangram_com