#اشک_آتنا_پارت_29
مامان نسترن پاشدو گفت:من میرم سرویس بهداشتی الان میام...
تامامان نسترن پشت کرد سریع برگشتم سمت سالارو گفتم:أه این رفتارا چیه عزیزمو خانوممو اینا...
سالار:اتنا اروم تر بابا اینا فکرمیکنن ماعاشق همیم و باهم خوبیم یعنی..یعنی خودت بگیر دیگه پس خواهش میکنم حداقل جلوی خانواده خوب رفتارکن...
من:اهان فهمیدم خب ازاول میگفتی...
سالار:اولشم گفتم جناب عالی مست خواب بودی وهنوز لود نشده بودی...
بی بی برامو چایی اوردو منم دیگه سوتی ندادم سالارهم هی سواستفاده میکردو بهم نزدیک میشدومنم نمیدونم چم شده بود که هی لپام گل میوفتاد ازخجالت...
مامان نسترن:بی بی بهتره ما این تازه عروس دامادوتنهابزاریم...
بی بی:اره نسترن خانوم دیگه بریم کم کم...
من:ای باباحالا هستین دیگه ناهاربمونین...
بی بی:نه دخترم مواظب خودت باش زیاد فعالیت نکن خودتوهم خسته نکن...
من:چشم بی بی خیالت راحت...
خداحافظی کردنو منم یه اوووف بلندگفتمو رفتم توی اتاق ولباسموبابلوزوشلوار عروسکیم عوض کردم...وقتی اومدم داخل حال سالار داشت تلوزیون نگاه میکرد و روبهش گفتم:ناهارو بی بی اینا اوردن اگه میخوای بخوریش بروگرم کنو بخورمن گشنم نیست...
بااخم برگشت سمتم واما یهو زد زیر خنده ومنم هاج و واج نگاش میکردم بسم الله پسره خود درگیری داره...
من:چته؟
سالار:لباست....
من:مگه چشه عکس موش گربست نمیشناسی؟
سالار:من نمیشناسم ولی انگار توخوب میشناسیش که هنوز ازاین لباسا میپوشی تازه باید یه سری شرط هم برات بزارم...
romangram.com | @romangram_com