#اشک_آتنا_پارت_26

سالار:سلامم که بلدنیستی نکنه منو دیدی زبونت بنداومد؟

أه پسره ی مغرور امروز اصلا حوصله ی بحث ونداشتمو رموبرگردوندم و به ادمای رهگذر نگاه کردم سالارم بیخیال شدو یه اهنگ شاد گزاشت...

ساقیا..ازساسی

توی حالو حوای خودم بودم...

سالار:پیاده شو رسیدیم...

هه انگار من برده اش هستم حتی درو هم برام بازنکرد...به دستورفیلمبردار دستمو دور بازوش حلقه کردم وچقدر این مرد از من درشت تربودوکنارش احساس کوچیکی میکردم مردی که به شدت مغرورو خودخواه وخودشیفته بود هرچندمنم باهاش خوب رفتارنمیکردم پس بی تقصیر نبودم...

داخل تالاربزرگی شدیم وهمه دست وسوت میزدن وچقدر خوشحال بودن بابت این ازدواج دروغین ومن از داخل خون گریه میکردم به سالارنگاه کردم واون لبخندمیزدنمیدونستم که لبخندش از رضایته یا از سرناچار وظاهرسازی...

بی بی:اتنادخترم چه خوشگل شدی بی بی قربونت بره..بعدچشاش یه قطره اشک اومد...

منم واسه خوشحالیش یه لبخندزدمو گفتم:مرسی بی بی امروزم اخه گریه امروز دیگه روز شادیه پس بخند...

بااین حرفم بی بی لبخندی زدوگونه امو بوسیدوکنار رفت...


پدرجون:اتنا تومثل دخترمونی امیدوارم مارو ببخشی ولی راه دیگه ای نداشتیم امیدوارم خوشبخت بشی..پدرجون بااون همه جذبش چشماش خیس شده بودو منم بوسیدمشو گفتم:نه پدرجون شمامقصرنبودین حتما قسمت بوده وبعدلبخندی زدم وخدامیدونست که منم دلم میخواست یه عالمه گریه کنم اما نمیشد...پدرومادر سالارهم اومدنو بهمون تبریک گفتن وبه سمت جایگاه رفتیم...

مهسا:هههه عروس خنگولی شدی بهت تبریک میگم...

یه چپ نگاش کردم که یعنی ساکت باشه واعصابم خورده ومهساهم به طورنمایشی پشت فائزه قایم شد

فائزه:اتنا من بابت این موضوع خیلی ناراحتم اما سالار ادم بدی به نظرنمیاد امیدوارم خوشبخت بشین عزیزم...

من:مرسی فائزه جون زحمت کشیدین که اومدین...


بدترین عروسیه توی عمرم بود یاشاید عروسیش خوب بود ومن حالم خوب نبودوترسم ازاین بودکه باادمی مثل سالارباید یک جا زندگی کنم...

همه درحال رقص بودن...یکدفعه بین مهمونا چشمام خورد به...به...واای خدای من اون عرشیا بود ولی چرا اینطور شده بود وریش گزاشته بودو موهاشم بلندشده بودو چقدر افتضاح بودومعلوم بودچندین روزه به خودش نرسیده ..اونم داشت منونگاه میکردواما ازاینجاهم غم توی چشماش معلوم بود چقدرشکسته به نظرمیرسید...بادیدن عرشیا حالم بدترشدوقلبم تندتندمیزدومطمئن بودم چشمای منم خیس شده اما پلک نمیزدم ودلم میخواست ساعتهانگاش کنم ودلیل اینکه اینهمه شکسته شده روازش بپرسم...

romangram.com | @romangram_com