#اشک_آتنا_پارت_19


ازدستش گرفتمو خوردم اون ماشین وروشن کردو راه افتاد...

من:غش نمیکنم توام اگه دیشبو امروزصبح چیزی نمیخوردی باید الان بیمارستان میبردمت...

سالار:چیشد یکدفعه حالت خوب شد نطقت باز شد...

من:همیشه من حرف زدن بلدهستم مثل شمالال نیستم که فقط گوجه قرمز بشمو حرصمو سرماشین خالی کنم ویااینکه زورتونو به رخ ضعیف ترها بکشم...

سالار:میشه اینقدرحرف نزنی؟

من:نه نمیشه...

سالار:لطفا سااااکتتت...

سرعتش زیادترمیشدهرلحظه ودهنمو باز کردمو باصدای بلندگفتم:حرف زدن من.....

باصدای وحشتناکی به جلو نگاه کردم که زده بودیم به یه ماشین...

سالار:أه دختره ی...حرفشو ادامه ندادو پیاده شد...

ماشین طرف داغون شده بود منم واسه خودم نزاشتمو نشستم داخل ماشینوتکونم نخوردم...


تکونم نخوردم...

بعدنیم ساعت اومدداخل ماشین...منم رومو کردم طرف پنجره...

حرفی نمیزد تااینکه سکوتمونو بایه اهنگ ملایم شکست...

دیانا...

عمرمو پای تو باختم

حیف رویایی که ساختم

romangram.com | @romangram_com