#اشک_آتنا_پارت_16

سالار:إه جدی؟به موقعش نسبت هم پیدامیکنیم...


زبونم داخل دهنم میچرخید اما کلمه ای به اینهمه جسارت وبی ادبی نمیتونستم بدم ودهنم بازمونده بودفقط تونستم زور دستمو ازدستش بکشم بیرون...یه فکرایی به سرم زدکه اگه اذیتش کنم شایداین وصلت مسخره که بخاطر یه کلیه فقط هستو بهم بزنه اما انگار سالارهم به این وصلت رازی نیست پس چرا کلیه اشو بهم داد؟واقعا یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم بودونمیدونستم چطور از اقا گوریله بپرسم فقط میدونستم هدفم اینکه اذیتش کنم تاولم بکنه...

داخل مزون لباس عروس رفتیم ودیگ اینبار یه لباس ساده سفارش دادمو ازترس سالار دیگه نمیتونستم بشینمو واسه خودم نزارم...

اومدیم بیرونو یکم خرت وپرت دیگه خریدیمو بعدسالار برگشت سمتمو گفت:ببین برو اونجا...

وای خدایا این پسره اصلا هیچی حالیش نیست اخه من لباس خوابو لباس زیرو میخوام چیکار؟!

چپ نگاش کردمو گفتم:مرسی لازم نیس خودت نیاز داری برو بخر واسه خودت...

سالار:نه اتفاقا لازمه اخه قراره نسبتی باهم داشته باشیم...

بااین حرفش خشک شدم وای خدایا من اصلا به این چیزافکرم نکرده بودم یعنی این قراره شوهرواقعیم بشه لعنت به من که بی موقع دهنمو بازکردم اگه امنیت نداشته باشم چی؟؟

سالار:نمیخواد بترسی به امسال توکاری ندارم تورو میبرم که فقط بپزی وبسابی...


بااینکه حرفش بدبود اما خوشحال شدم که نوکری میکنم اما بهم بجاش دست نمیزنه...

باهمدیگه به سمت ماشین قدم برداشتیم...سوارشدیمو بدون حرف منو دم درپیاده کرد...

سالار:فردا اماده باش برای گروه خون...

من:وای دیگه چرا گروه خون اووووف...

سالار:شایدازت خوشم اومدو خواستم برام بچ میون حرفش پریدمو گفتم:باشع ساعت هشت بیرونم...

تندازماشین پیاده شدمو باز درومحکم بستم...سرشو ازشیشه اورد بیرونو گفت:هوووی درست رفتار کن دفعه بعدیادت میدم چطور رفتارکنی فهمیدی زند؟

وای بازم این پسره بهم گفت زند دوست داشتم یه فحش بلندبدم که ماشینو گاز دادو رفت...

پامو کوبیدم روزمینو غرغرکنان رفتم داخل...

romangram.com | @romangram_com