#اشک_آتنا_پارت_13


من:خانوم پرستار درد دارم یه کاری کنید...

پرستار:عزیزم چون تو عمل پیوند کلیه کردی نمیتونیم ارامبخش تاچندساعت بهت تزریق کنیم...

این جمله رو شنیدم یکسره داخل مغزم میگفت عمل پیوندکلیه پیوندکلیه پیوند کلیه...

باصدای دکتربه خودم اومدم...

دکتر:خانوم کیازند حالتون خوبه؟

من:یکم درد دارم.اقای دکترکی بهم کلیه داد؟

دکتر:من چیزی نمیتونم بگم بزارین پدرجونتون بیان بهتون میگن...

دلم شورمیزدو احساس میکردم اتفاق بدی افتاده...


باورود پدرجون دل شورم بیشترشدواسترس بیشتری گرفتم...

پدرجون:عزیزم اتنا شاید الان موقعیت خوبی نباشه که بهت بگم اماخودتو ناراحت نکنو مسلط باش...

منم فقط باچشمام همراهیش میکردم که بقیه حرفشو بزنه...

پدرجون:اتنا تومثل دخترمونی وحتما برات سوال شده که کی بهت کلیه داده وتو چون وضعیتت خیلی وخیم بودو منو بی بی گروه خونیمون بهت نمیخوردومجبور شدم هرچه زودتر یه کلیه برات فراهم کنیم وگرنه.. وگرنه نمیتونستی به زندگیت ادامه بدی وماهم مجبور شدیم که کلیه اقا سالار که گروه خونیش باهات میخورده رو بهت پیوندبزنیم واقاسالاربزرگواری کردنو اینکارکردن اما به شرط اینک تو..تو...تو زنش بشی...


باحرفای پدرجون احساس کردم سقف بیمارستان ریخت روی سرم...باتموم دردی که داشتم جیغ میزدمو میگفتم نه من زن اون عوضی نمیشم و ای کاش میزاشتین من میمردم و خودمو میکشم ولی بااون ازدواج نمیکنم ومن نمیخوامش و...

پرستارا همه حمله کردن داخلو معلوم نیس توی سرمم چی ریختن که من دوباره به خاموشی وسکوت رفته بودم...

وقتی چشمام بازکردم همه بالای سرم بودن خاله شوهرخاله بی بی وپدرجون و... من فقط اشک میریختمو سکوت اختیارکرده بودم چه بسا که پدرجون وبی بی اینهمه بهم خدمت کردنو حالامن حق نداشتم دلشونو بشکونم حتی اگه بدبخت هم میشدم بایدمهرسکوت روی لبام میزدم...

ازبیمارستان مرخص شده بودمو یک هفته ای میگذشت.چیز جالب این بود که من خیلی زیباترشده بودم ودیگه رنگم پریده نبود واما گریهای شبانه ام باعث شده بود بازهم دور چشمام سیاه بشه وزل زدن به البوم وعکس خانوادگیمون که عرشیام شاملش میشد منو دپرس ترمیکرد وغم داخل دلمو بیشتر...


romangram.com | @romangram_com