#اشک_آتنا_پارت_12



من:مرسی بی بی جون واقعاخوشمزه بود...

بی بی :خواهش میکنم دخترم نوش جونت...

بااجازه من برم داخل اتاقم...

روی تخت دراز کشیدمو مثل همیشه به امروزم فکرکردم واهنگ بی کلام ارومی گزاشتم...امروز خیلی خوب بود البته بجز اون لحظه ای که عرشیارو کنار نرگس دیدم هرچندبعدش فهمیدم که اشتباه میکردمو نرگس یه دختر خوب وخیلیم شوخ هستش وباما هم زود جوش خورد...بین فکرکردنم بود که متوجه نشدم کی خوابم بردفقط اینو میدونم که با درد شدیدی بیدارشدم...


رنگم مثل گچ سفید شده بودو سریع یه قرص ارامبخش خوردم اما فایده ای نداشت سعی کردم بیخیال رفتار کنم وبرم پایین پیش بی بی جون...

من:سلاام بی بی گلم خووبی؟

بی بی:مرسی عزیزم چرا رنگت اینهمه پریده اتنا حالت خوبه؟

من:اره بی بی چیزی نیس حتما بخاطر وسایل ارایشی صبح هست که خوب پاک نشده...

اما از پیچوندنای من وامان از باور کردن های بی بی که اخرم دروغ گفتنم کاردستم داد و وقتی سرسفره نشستیم نمیدونستم اخرین باریه که با لبای خندون روی سفره خوشرنگ بی بی میشینمو دیگ اتنای سابق نمیشم...

داشتیم شروع میکردیم به خوردن غذاکه یکدفعه کلیه مو گرفت ودیگ نتونستم تحمل کنمو آی بلندی گفتم وبعدش خاموشی...


بعدش خاموشی...

ومن ای کاش همیشه داخل اون خاموشی مطلق میموندم واگه میدونستم چه اتفاقی قراره بیوفته هرگز چشمامو بازنمیکردمو حتی حاضربودم ازاین دنیاواز عرشیا دل بکنمو برم ولی بجاش اینهمه عذاب نکشم وچقدر سخت بود تحمل این مشکلات برای منه هیجده ساله که توی دنیای بی خبری به سرمیبردمو ای کاش دنیااین بازیارو بامن نمیکرد تادیگ اینهمه اشک نمیریختمو ازسنگ نمیشدم...


اروم اروم چشمامو باز کردم نور اتاق سفید به چشمام میخورد موقعیت خودمو درک نمیکردم فقط درد داشتمو درد ودرد اصلا من ازوقتی بدنیا اومدم درد داشتمو روزی نشد بدون دردسپری کنم اینجام خیلی خوب میشناسم اینجا بیمارستانیه که همیشه پاتوق من هست اما اینبار دیگه نمیدونم چه بلایی به سرم اومد زیرلب نالیدم وپرستارو صدازدم وناگهان دیدم بی بی درو بازکردی تندی اومد داخل اتاق وگفت:دخترم خووبی؟؟

من باصدای ضعیفی که خودمم نمیشنیدمواز ته چاه بیرون میومد اروم گفتم:بی بی درد دارم...همون لحظه اشکی از داخل چشمام به سمت گونه ام هجوم اورد ومن نمیدونستم که دراینده ی نه تنها دور دردکیه ام برام کوچیک ترین درد میشه ودرد قلب وروحم طاقت فرسا میشه...بی بی سریع پرستارو صدازد وپرستار داخل اومد...

پرستار:سلام عزیزم خوبی خانوم خانوما میدونی چندروزه خوابیدی؟


romangram.com | @romangram_com