#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_98
- مطمئن باش هیچ وقت نمی تونم باورت کنم.
غمگین نگاهش کردم
«بهش حق می دادم.»
هانا سوار ماشین شد. نفس عمیقی کشیدم و در حیاط رو بستم.
***
از اون موقع که توی ماشین نشسته بودیم من توی فکر حرف سوشا که گفته بود از تو خوشم اومده بودم. می دونستم که نمی شه بهش اعتماد کرد ولی خب چرا وقتی گفتم هیچ وقت باورت نمی کنم حس کردم که ناراحت شد؟
صدای سوشا من رو از فکر بیرون آورد.
-الان زوده برای شام هنوز ساعت هفته می ریم یه کافی شاپ بعد از اون می ریم رستوران نظرت چیه؟
سرم رو تکون دادم
-اره خوبه.
به سمت کافی شاپی رفتیم. اون قدر ماشین جلوی کافی شاپ پارک بود فکر کنم تموم مردم شهر اومده بودند این کافی شاپ،.برای همین ما مجبور شدیم که پایین تر و دورتر از کافی شاپ ماشین رو پارک کنیم و پیاده به سمت کافی شاپ رفتیم و وارد شدیم. توی کافی شاپ تولد بود و برای همین هم این قدر ماشین جلوی در پارک شده بود. ما به طبقه ی بالا رفتیم و پشت میزی نشستیم. طبقه بالا کوچیک تر از طبقه پایین بود ولی خب دنج و تاریک و با حال بود. دیواره هاش کاغذ های سفید مشکی داشت و کلی تابلو های نقاشی عاشقانه روی دیوار بود. میز هاش گرد و شیشه ای و روی میز ها دو تا شمع مربعی روشن و گلدان با گل های رز قرمز بود
-جای قشنگیه!
romangram.com | @romangram_com