#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_97
دستی به مانتوی سرمه ای ساده اش کشید
-نخیرم اصلا هم کوتاه نیست.
نیش خندی زدم.
-اره تو راست می گی.
وارد اتاقم شدم. شلوار کتان مشکی و تیشرت قهوه ایم واقعا مناسب بیرون بود کی حوصله داشت لباس عوض کنه؟ کت مشکی اسپرتم رو از توی کمدم بیرون آوردم و کیف پول و گوشیم رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم. هانا کنار در ایستاده بود من رو که دید گفت: راستی تو چرا این قدر امروز مهربون شدی؟
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و از خونه بیرون رفتیم و همون طور که از روی سنگ فرش های توی حیاط به سمت در حیاط می رفتیم روم رو به سمت هانا کردم.
-تو فکر کن که من از تو خوشم اومده و می خوام باهات مهربون باشم و بخاطرت خوب باشم.
کمی با تعجب نگاهم کرد: دروغ گو!
آروم خندیدم.
-اره خب من همیشه دروغ گو بودم تو باور نکن.
پشت چشمی نازک کرد.
romangram.com | @romangram_com