#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_93


همین طور نگاهش می کردم که با بی خیالی خودش رو روی مبل سه نفره انداخت و گفت: چیه انتظار داری برم مرتبشون کنم و توی کمدم بزارم؟

چشم غره‌ی بهش رفتم.

-از توی تنبل هیچ انتظاری ندارم.

خندید و گفت: برو تو آشپزخونه یه چیزی بیار بخوریم و کمی فوتبال بازی کنیم ببینم چند مرده حلاجی اینقدر ادعات می شه!

با تعجب گفتم:

-من کی ادعام شده؟

یکی زد به شونه ام و گفت: بلند شو برو دیگه.

به ناچار از روی مبل بلند شدم و وارد آشپزخونه شدم وای چقدر تنقلات خریده بود این دیونه! کمی چیپس و پفک توی ظرف های شیشه‌ی ریختم. آب میوه هایی که خریده بود رو هم روی سینی گذاشتم و به هال بردم. سوشا پلی استیشن مشکی رنگ باحال و البته گرون قیمتش رو آماده کرده بود و یکی از دسته هاش توی دستش بود نگاهم کرد و چشمکی زد و گفت: بیا می خوام کلی بهت بخندم و باخت هات رو ببینم.

سرم رو کج کردم.

-به همین خیال باش

روی مبل کنارش نشستم و وسایل رو روی میز شیشه‌ی گذاشتم و دسته ی مشکی رنگ پلی استیشن رو برداشتم و‌ با غرور همراه سوشا شروع کردم به فوتبال بازی کردن.


romangram.com | @romangram_com